رمان غریبه ی اشنا

p⁴²

ات : راستش...راستش احتمال میدیم خاله شید
سولی و لارا : جانننن
ات : خب دیگه همین(خجالت)
لارا : هورااا(داد)
ات : وقتی لارا داد زد استاد اومد تو
استاد : خانوم چا لارا لطفاً آرومتر گوشامون پاره شد..
لارا : ببخشید(آت رو بغل می‌کنه)
سولی : خیلی خوشحالم برات مامان فسقلی (بغل .ذوق)
ات : بعد اینکه دخترا رو بغل کردم نشستیم و کلی درس خوندیم بعد تموم شدن کلاس ها بلند شدم و کولم رو برداشتم که ته زنگ زد...الو سلام اوک مرسی اومدم...قطع کردم و از دخترا خداحافظی کردم و رفتم سوار ماشین شدم...سلام (لبخند و بغل)
ته : سلام خوشگلم
ات : بریم ؟!
ته : ی چی یادت نرفته ؟!
ات : چی؟!
ته : این...لباش رو میزاره رو لبای آت😐² مین بعد
ته : حالا بریم
ات : اوهوم...ته راه افتاد حواسم نبود که چیزی گذاشت بغلم...
دیدگاه ها (۲)

رمان غریبه ی اشنا

رمان غریبه ی اشنا

رمان غریبه ی اشنا

رمان غریبه ی آشنا

خون آشام من My vampire 🦇 part18ویو ات یهو درو زدن رفتم درو ب...

خون آشام من My vampire 🦇 Part 15ات: پدرسگ عنتر بزنم بمیره ای...

خون آشام من My vampire 🦇 part19 لوری: دوست پسرم ات: خب به عن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط