دیدار با شوالیه ماه
دیدار با شوالیه ماه
بخش چهلم
سونیک💙
فرداش که شد شدو رو مرخص کردن و اونو با خودم آوردمش خونه. به خاطر آسیبهاش هنوز نمیتونه راه بره. رسیدیم خونه و بردمش به اتاقم و گذاشتمش روی تخت و استراحت کنه.
_ الان احساس بهتری داری شدو؟
شدو: راستش آره احساس راحتی دارم.
_ میرم برات یه چیزی درست کنم جون بگیری.
میرم و برای شدو چیزی درست کنم، همین که خواستن شروع کنم در خونمو زدن. درو باز کردم و بچهها اومده بودن.
همه باهم: چطوری سونیک! شنیدیم شدو رو مرخص کردن الان کجاس بهتره؟!
_ آره توی اتاقمه، میخوام براش چیزی درست کنم.
ایمی: اون با من براش یه سوپ خوشمزه درست میکنم.
_ ممنون ایمی.
همهی بچهها باهم میرن به اتاقم.
سیلور: چطوری قهرمان شهر!! بهتری؟!؟
شدو: اووو سلام بچهها مرسی که اومدین حالم رو بپرسین ممنون یکم بهترم.
ناکلز: تو شجاع ترین موجود دنیا هستی شدو مردم شهر بهت افتخار میکنن.
شدو: جدییی...این عالیه، دیگه لازم نیست خودمو مخفی کنم.
همه باهم گرم گفتگو بودیم و چند ساعتی کنار هم بودیم، تقریبا بچهها خواستن برن و از همگی خداحافظی کردم.
_ ممنون ایمی که برای شدو غذای خوبی درست کردی.
ایمی: قابلت رو نداشت، دوستها واسه این موقعهان دیگه، فعلا.
از ایمی هم خداحافظی کردم، رفتم و یه بشقاب سوپ برای شدو بردم بالا.
_ بفرما شدوووو، اینم یه سوپ خوشمزه دستپخت ایمی!!
شدو: ممنونم سونیک.
_ به چی فکر میکنی شدو؟ چیزی شده؟؟
شدو: نهنه...فقط...دلم برای جنگل تنگ شده، برای آزاد دویدن اونجا، پیانو زدن، میدونی که خیلی طول میکشه تا کامل خوب شم ولییی...ایرادی نداره صبر میکنم، برای این سوپ هم ممنون خیلی خوشمزه بود.
یکم با خودم فکر میکنم، آخیییی شدو ای کاش میشد برات کاری کنم...صبر کن یه ایده دارم.
میرم و یه لباس گرم واسه شدو میارم.
شدو: سونیک چیکار میکنی؟؟
_ گفتی دلت برای جنگل تنگ شده، پسس میخوام جنگل رو ببینی!
شدو: اما من نمیتونم راه برم.
_ کی گفته قراره راه بری.
بلندش میکنم و میبرمش روی پشتبوم.
شدو: سونیک داری چیکار میکنی!؟
_ بفرما اینم یه منظره زیبا جنگل در شب!! همون چیزی که دوست داری.
بخش چهلم
سونیک💙
فرداش که شد شدو رو مرخص کردن و اونو با خودم آوردمش خونه. به خاطر آسیبهاش هنوز نمیتونه راه بره. رسیدیم خونه و بردمش به اتاقم و گذاشتمش روی تخت و استراحت کنه.
_ الان احساس بهتری داری شدو؟
شدو: راستش آره احساس راحتی دارم.
_ میرم برات یه چیزی درست کنم جون بگیری.
میرم و برای شدو چیزی درست کنم، همین که خواستن شروع کنم در خونمو زدن. درو باز کردم و بچهها اومده بودن.
همه باهم: چطوری سونیک! شنیدیم شدو رو مرخص کردن الان کجاس بهتره؟!
_ آره توی اتاقمه، میخوام براش چیزی درست کنم.
ایمی: اون با من براش یه سوپ خوشمزه درست میکنم.
_ ممنون ایمی.
همهی بچهها باهم میرن به اتاقم.
سیلور: چطوری قهرمان شهر!! بهتری؟!؟
شدو: اووو سلام بچهها مرسی که اومدین حالم رو بپرسین ممنون یکم بهترم.
ناکلز: تو شجاع ترین موجود دنیا هستی شدو مردم شهر بهت افتخار میکنن.
شدو: جدییی...این عالیه، دیگه لازم نیست خودمو مخفی کنم.
همه باهم گرم گفتگو بودیم و چند ساعتی کنار هم بودیم، تقریبا بچهها خواستن برن و از همگی خداحافظی کردم.
_ ممنون ایمی که برای شدو غذای خوبی درست کردی.
ایمی: قابلت رو نداشت، دوستها واسه این موقعهان دیگه، فعلا.
از ایمی هم خداحافظی کردم، رفتم و یه بشقاب سوپ برای شدو بردم بالا.
_ بفرما شدوووو، اینم یه سوپ خوشمزه دستپخت ایمی!!
شدو: ممنونم سونیک.
_ به چی فکر میکنی شدو؟ چیزی شده؟؟
شدو: نهنه...فقط...دلم برای جنگل تنگ شده، برای آزاد دویدن اونجا، پیانو زدن، میدونی که خیلی طول میکشه تا کامل خوب شم ولییی...ایرادی نداره صبر میکنم، برای این سوپ هم ممنون خیلی خوشمزه بود.
یکم با خودم فکر میکنم، آخیییی شدو ای کاش میشد برات کاری کنم...صبر کن یه ایده دارم.
میرم و یه لباس گرم واسه شدو میارم.
شدو: سونیک چیکار میکنی؟؟
_ گفتی دلت برای جنگل تنگ شده، پسس میخوام جنگل رو ببینی!
شدو: اما من نمیتونم راه برم.
_ کی گفته قراره راه بری.
بلندش میکنم و میبرمش روی پشتبوم.
شدو: سونیک داری چیکار میکنی!؟
_ بفرما اینم یه منظره زیبا جنگل در شب!! همون چیزی که دوست داری.
- ۵.۵k
- ۲۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط