لبت زندان و لبهایم شد احضار

لبت زندان و لبهایم شد احضار
که گیرد بوسه های داغ و تب دار
بنازم ‌ گونه های آتشینت
که دل را می کشاند پای اسرار
برای آن لبانِ گُل اناری
عحب حُکمی که قاضی دادِ این بار
اگر چه متهم راضی به آن نیست
ببوسم دست قاضی را به تکرار
چه حُکمی را که قاضی دادِ ای کاش
ابد میدادِ حُکمش را نه یک بار
به این هم معترض هرگز نیَم من
هزاران آفرین دارد چنین کار
چه زندانی ، چه زندانبانِ نازی
به صورت سیب سرخی داری انگار
شکایت کردِ چشمانت به قاضی
خطایم چوبه ی دار است و اجبار
تو زندانبان بیا حُکمت کن اجرا
لبانم روی لبهایت بکش دار
دیدگاه ها (۴)

ای که در خاطرِ خود خاطره از ما داریخوشتر از خاطره در خاطر ما...

برای تو مینویسم که عزیزتر از جان شدی و لازم تر از نفس.عزیز د...

چنان دل کندم از یاری دل آزارکه بین ما نبوده عشقی انگارولی در...

از خواب گل تا باور پروانه ترسیدیم از همصدا و همدل و هم خانه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط