روزی تمام شادمانی من سقط کرد و مرد

روزی تمام شادمانی من سقط کرد و مرد
آن شب تمام خانه ی ما مثل ماه بود
از هرم شعله های غمت دود می شدم
یادت شبیحخون به دل خسته می گشود

‏‎
‏‎دلتنگی آمد و کمر شعر را شکست
یک چشمه از تو و چشمت ترانه شد
دیدم قلم به هوای تو رقص می کند
اشک از دو چشم پر آبم راونه شد

شب رفت و صبح آمد و دیدم تو هم....
«حتما جواب شعر مرا او نوشته است »
وای از قمار عشق و خیال نگاه تو
‏‎دیدم غریبه داخل شعرت نشسته است

از بس که مهر داده ام و خشم چیده ام
روزی شبیه پوزه ی یک گرگ می شوم
افتادم از بلندی چشمت ،دلم شکست
کم کم اسیر حادثه ی مرگ می شوم
دیدگاه ها (۱)

خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیمراهِ رودِ جاریِ احساسم...

‍ آن جا ک تو رابرای خودت می خواهندجاری باشمهر بورز و عشق بپا...

.عصر پنجشنبه دروغگو ترینلحظه ی دنیاست از یک طرف آدم رابا حال...

عشق دنیای مرا سوزاند، اما پیشکش داد از این دارم که دینم سوخت...

بعد از تو یعنی بیداری به انضمام خواب هایی که داشتم تو را در...

در نیمه های شب پارت ۲

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط