پارت

پارت12
ولی کوک یهو یاد نامه ای افتاد که نامجون براش نوشته بود توی نامه نوشته بود که رفته به کانادا
با کمپانی تماس گرفت ماجرا رو براشون تعریف کرد پی دی نیم هم گفت که افرادشو میفرسته تا اونو پیدا کنن
ویو کوک
به سمت خونه رفتم همین که درو باز کردم یونا پرید تو بغلم
یونا: بابایی
کوک: سلام خوشگلممم بیدار شدی
یونا: اره خیلی وقته حتا شامم خوردم
کوک: اا خوبه
یونا: بابایی کجا رفته بودی؟
ویو ادمین
کوک تمام ماجرا رو برای یونا تعریف میکنه
یونا: اوو ولی بابایی شاید یه دلیلی داشته که از همتون قایم شده
ویوکوک
شاید حق با یونا باشه شاید مشکلی داره که نمیخواد کسی بفهمه
یونا: راستی بابایی قرار نبود امشب دوستات بیان؟
کوک: اه عزیز دلم یادم رفت بهت بگم بهشون زنگ زدم و گفتم فردا شب بیان همه امشب درگیر ماجرای عمو نامجونن
یونا: اوو باشه.. بابایی من میرم بخوابم... میشه شما پیشم بخوابی
کوک: اره حتما عزیزم
ویو کوک
با یونا به سمت اتاقش رفتم و روی تخت دراز کشیدیم
شروع کردم به خوندن لالایی که مینجو همیشه برای یونا میخوند
یونا: بابایی خیلی این لالایی قشنگه همیشه برام بخونش
کوک: چشم خوشگلم
همینطور که داشتم براش لالایی میخوندم و موهای طلاییش رو نوازش میکردن چشمام گرم شدو به خواب رفت
منم کم کم خوابیدم که یهو یه خواب عجیب دیدم
خاب دیدم مینجو با یونا توی خونه نشستن و میخوان نامجون و همسرشو ببرن هرچی خواهش کردن که این کارو نکن ولی اونا کار خودشو نو کردن سریع میخواستم به سمتشون برم که....

لایک کامنت ها به یه حدی برسه میزارم
دیدگاه ها (۲۱)

Part 1مثل همیشه با شنیدن صدای الارم گوشیش از خواب بیدار شد ب...

پروف تغییر کرد گمم نکنین گیلاسا💕💕

دوستی =نفرتژانر: عاشقانه. جنایی. قتل.شخصیت های اصلی: ات. ملو...

دو عدد کیوت رو مشاهده میکنیددد اخه من بمیرم برا کیوتی شمااا💕...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

~My Dream Life~

پارت ۹۰ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط