My attractive vampire P
My attractive vampire🩸🖤 (P32)
داشتم تکالیفم انجام میدادم که وقت نکردم اخر شب انجام دادم تا برم مدرسه.
تهیونگ : ا.ت من میرم به کارام برسم شب برگشتم باید تا خونه ببینمت باشه.
ا.ت : باشه، یعنی میخوای بگی شب برمیگردی؟
تهیونگ : اره (ل.ب هاشو بوسید) من میرم فعلا.
بعد از اینکه رفت تکالیفم کامل شد وسایلم جمع کردم و رفتم مدرسه.
چند ساعت بعد :
معلم :خب بچه ها قبل از اینکه کلاستون تموم بشه بگم که فردا یک جشنواره دارین، جشنواره ی بازدید کننده برای شما هم واجب هست با یک همراه از والدینتون تشریف بیارید، تا فردا خدافظ.
وقتی معلم رفت مداد از دستم در رفت و دهنم و چشمام دو متر باز شدن که یکی از همکلاسیم با نگرانی گفت«ا.ت چی شده چرا قیافه ات اینطور شده»
ا.ت : نه...هی..چی..نیست.
" : با خودت کیو میاری؟
ا.ت : هنوز نمیدونم...فکر کنم اگه بادیگاردم بیارم بهتره
" : بادیگارد؟ دیونه شدی گفته یکی از والدین!
ا.ت : چی!!!!!!!!
پ۳ : چیشده ا.ت؟
ا.ت : عه...من..باید برم خونه خدافظ (با استرس رفت+)
هنگامی که اومدم بیرون با بادیگارد روبه رو شدم سریع از گوشش گرفتم و بهش گفتم «راجب مسائل این نمایشگاه هیچی به تهیونگ نمیگی فهمیدی؟!!!»
بادیگارد: ب..بله..
ا.ت : بریم !!!
با بادیگارد سوار ون شدیم تا رسیدیم قصر، قرار بود سریع تکالیفم حل کنم بعد بخوابم ولی خودم خود به خود به خواب رفتم.
ویو ساعت 20:54 :
آروم از خواب بیدار شدم...دیدم تو تخت اتاق بودم مگه آخرین بار اینجا خوابیدم؟ اروم بلند شدم و رفتم اتاق کار تهیونگ که دیدم عینک و کتاب میخوند..خواستم برم که تهیونگ خودش گفت بشینم کنارش...کاری داشت یعنی؟ رفتم نشستم کنارش که همینطور نگاهش به کتاب بود گفت...
تهیونگ : شنیدم فردا نمایشگاه داری.
ا.ت : وات...دا..؟ کی..بهت گفت؟(شوکه+)
تهیونگ : یکی از بادیگارد ها بهم گفت.
ا.ت : اون عو...اهههههه...اصلا خودم حلش میکنم من میرم (داشتم میرفتم که تهیونگ یه چی گفت باعث شد بی حرکت وایسم)
تهیونگ : فردا میام مدرسه.
ا.ت : *خشک خشک پلک میزد پشت سر هم *
تهیونگ : من میرم بخوابم تمام تکالیفات انجام بده.
ا.ت : با...با...با..شه..
تهیونگ : (رفت)
داشتم تکالیفم انجام میدادم که وقت نکردم اخر شب انجام دادم تا برم مدرسه.
تهیونگ : ا.ت من میرم به کارام برسم شب برگشتم باید تا خونه ببینمت باشه.
ا.ت : باشه، یعنی میخوای بگی شب برمیگردی؟
تهیونگ : اره (ل.ب هاشو بوسید) من میرم فعلا.
بعد از اینکه رفت تکالیفم کامل شد وسایلم جمع کردم و رفتم مدرسه.
چند ساعت بعد :
معلم :خب بچه ها قبل از اینکه کلاستون تموم بشه بگم که فردا یک جشنواره دارین، جشنواره ی بازدید کننده برای شما هم واجب هست با یک همراه از والدینتون تشریف بیارید، تا فردا خدافظ.
وقتی معلم رفت مداد از دستم در رفت و دهنم و چشمام دو متر باز شدن که یکی از همکلاسیم با نگرانی گفت«ا.ت چی شده چرا قیافه ات اینطور شده»
ا.ت : نه...هی..چی..نیست.
" : با خودت کیو میاری؟
ا.ت : هنوز نمیدونم...فکر کنم اگه بادیگاردم بیارم بهتره
" : بادیگارد؟ دیونه شدی گفته یکی از والدین!
ا.ت : چی!!!!!!!!
پ۳ : چیشده ا.ت؟
ا.ت : عه...من..باید برم خونه خدافظ (با استرس رفت+)
هنگامی که اومدم بیرون با بادیگارد روبه رو شدم سریع از گوشش گرفتم و بهش گفتم «راجب مسائل این نمایشگاه هیچی به تهیونگ نمیگی فهمیدی؟!!!»
بادیگارد: ب..بله..
ا.ت : بریم !!!
با بادیگارد سوار ون شدیم تا رسیدیم قصر، قرار بود سریع تکالیفم حل کنم بعد بخوابم ولی خودم خود به خود به خواب رفتم.
ویو ساعت 20:54 :
آروم از خواب بیدار شدم...دیدم تو تخت اتاق بودم مگه آخرین بار اینجا خوابیدم؟ اروم بلند شدم و رفتم اتاق کار تهیونگ که دیدم عینک و کتاب میخوند..خواستم برم که تهیونگ خودش گفت بشینم کنارش...کاری داشت یعنی؟ رفتم نشستم کنارش که همینطور نگاهش به کتاب بود گفت...
تهیونگ : شنیدم فردا نمایشگاه داری.
ا.ت : وات...دا..؟ کی..بهت گفت؟(شوکه+)
تهیونگ : یکی از بادیگارد ها بهم گفت.
ا.ت : اون عو...اهههههه...اصلا خودم حلش میکنم من میرم (داشتم میرفتم که تهیونگ یه چی گفت باعث شد بی حرکت وایسم)
تهیونگ : فردا میام مدرسه.
ا.ت : *خشک خشک پلک میزد پشت سر هم *
تهیونگ : من میرم بخوابم تمام تکالیفات انجام بده.
ا.ت : با...با...با..شه..
تهیونگ : (رفت)
- ۱۱.۵k
- ۱۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط