مروارید آبی
مروارید آبی²
Part¹⁴
#این تاب؟...کلا این پارک برات باید خیلی اشنا باشه هااا
+باز کجا ورداشتی من و اوردی ها؟
#اینجا...خب معلومه کجاست اینجا، اینجا همونجاییه که دستت شکست
+دستم شکست؟
#تو بچگیییی یادت نیست؟ با کوک دعوات شد اونم هولت داد و افتادی
+شتتتتتتتتتتت تو چرا من و ورداشتی اوردی این خراب شدههههه (حرصی)
#(خنده کرم) بهتر از اینجا جای دیگه ای نبود
+خب اگه اینجا همون باشه به سمت چپش نگاه میکنه خب اینجا باید...(مکث) نزدیک عمارت کوک باشههه دیگه (اخرش و کمی بلند گفت)
#(زد تو صورتش) نگو الان فهمیدی
+ بخدا الان از دستت گریه میکنمممم جیمین
#وااااا (کشیده)
ویو لوگان
بعد از اینکه از رستوران زدم بیرون توخیابون داشتم قدم میزدم تو حال خودم نبودم هوا خنک و خوب بود
کسی نبود بخاطر همین یلحظه چشمام و بستم صورتم و کمی بردم بالا تا هوای خنک بهش بخوره
که یکی با شدت خورد به کتف سمت راستم
چشمام و باز کردم و نگاهش کردم
؟.. آخ( دست میزاره رو اون یکی دستش)
حواست کجاست پسر؟
=(سرش و میندازه پایین) ببخشید آقا
؟.. ببینم شما توی کره زندگی میکنی؟(کنجکاو)
= نه تازه اومدم ( آروم )
؟.. میتونم بپرسم از کدوم کشور اومدی؟
=چطور؟
؟.. خب... (مکث) من دنبال یه کارمند تو شرکتم هستم...
=موفق باشی (سرد)
ویو لوگان
مرده کمی مشکوک بود بخاطر همین صحبت و تموم کردم و به راهم ادامه دادم که دستم از پشت گرفته شد
= هوم؟
؟.. این کارت شرکت لطفا برای استخدام فردا ساعت هفت اونجا باشید
= مگه نمیگم نمیخوام؟
؟..(کارت و بزور دست لوگان داد) من دیگه باید برم شب خوبی داشته باشی
(رفت)*
= کر بود؟
ویو لوگان
کارت و نگاه کردم.. شاید بد نباشه که برم یه کاری واسه خودم پیدا کنم
کارت و گذاشتم جیبم و به سمت عمارت رفتم
ویو لانا
با جیمین تو ماشین جلوی عمارت بودیم
ساعت یازده شب بود
# خب لانا شمارت و دارم بهت زنگ میزنم دعوتت کنم تا با بقیه اشنا شی
+ الان همه چی بستگی به حال لوگان داره
اگه اون بخواد پدر شو بشناسه که هستیم ولی اگه نه برمیگردم فرانسه
بابت امشب ممنون خوش گذشت
#مواظب خودت باش در تماسم باهات کارم داشتی حتما زنگ بزن
+باشه ممنون
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part¹⁴
#این تاب؟...کلا این پارک برات باید خیلی اشنا باشه هااا
+باز کجا ورداشتی من و اوردی ها؟
#اینجا...خب معلومه کجاست اینجا، اینجا همونجاییه که دستت شکست
+دستم شکست؟
#تو بچگیییی یادت نیست؟ با کوک دعوات شد اونم هولت داد و افتادی
+شتتتتتتتتتتت تو چرا من و ورداشتی اوردی این خراب شدههههه (حرصی)
#(خنده کرم) بهتر از اینجا جای دیگه ای نبود
+خب اگه اینجا همون باشه به سمت چپش نگاه میکنه خب اینجا باید...(مکث) نزدیک عمارت کوک باشههه دیگه (اخرش و کمی بلند گفت)
#(زد تو صورتش) نگو الان فهمیدی
+ بخدا الان از دستت گریه میکنمممم جیمین
#وااااا (کشیده)
ویو لوگان
بعد از اینکه از رستوران زدم بیرون توخیابون داشتم قدم میزدم تو حال خودم نبودم هوا خنک و خوب بود
کسی نبود بخاطر همین یلحظه چشمام و بستم صورتم و کمی بردم بالا تا هوای خنک بهش بخوره
که یکی با شدت خورد به کتف سمت راستم
چشمام و باز کردم و نگاهش کردم
؟.. آخ( دست میزاره رو اون یکی دستش)
حواست کجاست پسر؟
=(سرش و میندازه پایین) ببخشید آقا
؟.. ببینم شما توی کره زندگی میکنی؟(کنجکاو)
= نه تازه اومدم ( آروم )
؟.. میتونم بپرسم از کدوم کشور اومدی؟
=چطور؟
؟.. خب... (مکث) من دنبال یه کارمند تو شرکتم هستم...
=موفق باشی (سرد)
ویو لوگان
مرده کمی مشکوک بود بخاطر همین صحبت و تموم کردم و به راهم ادامه دادم که دستم از پشت گرفته شد
= هوم؟
؟.. این کارت شرکت لطفا برای استخدام فردا ساعت هفت اونجا باشید
= مگه نمیگم نمیخوام؟
؟..(کارت و بزور دست لوگان داد) من دیگه باید برم شب خوبی داشته باشی
(رفت)*
= کر بود؟
ویو لوگان
کارت و نگاه کردم.. شاید بد نباشه که برم یه کاری واسه خودم پیدا کنم
کارت و گذاشتم جیبم و به سمت عمارت رفتم
ویو لانا
با جیمین تو ماشین جلوی عمارت بودیم
ساعت یازده شب بود
# خب لانا شمارت و دارم بهت زنگ میزنم دعوتت کنم تا با بقیه اشنا شی
+ الان همه چی بستگی به حال لوگان داره
اگه اون بخواد پدر شو بشناسه که هستیم ولی اگه نه برمیگردم فرانسه
بابت امشب ممنون خوش گذشت
#مواظب خودت باش در تماسم باهات کارم داشتی حتما زنگ بزن
+باشه ممنون
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۵.۸k
- ۰۸ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط