عشق تحت تعقیب
عشق تحت تعقیب
بخش ششم
سونیک
خب یک هفته از اومدن شدو پیش من میگذره و باید بگم که ازش خوشم میاد و از اینکه بالاخره تونستم با یکی تویخونهام عادت کنم راضیام.
مردم از اینکه من یه بادیگارد جدید دارم یکم شوکه شدن و خب اینم بعد از اون جریانی هست که پیش اومده.
_ ای بابا از دست این طرفدارها هم هرچی که میشه سریع گندهاش میکنن.
شدو: به دل نگیرید قربان همه عاشق اینن که شایعپردازی کنن.
_ حق باتوئه. ببینم از بازیم توی این فیلم خوشت اومده؟
نمیدونم چرا یهو این سوالو ازش پرسیدم.
شدو: آااا...خب بازیتون عالی بود نقشتون مناسبتون هست، با اینکه من خیلی اهل فیلم نیستم.
_ جدی میگی یعنی تاحالا یبار نشستی و فیلم ببینی؟
شدو: نه راستش احساس میکردم با این کار دارم وقتم رو تلف میکنم، واسه همینم زیاد فیلمی ندیدم.
عجیب بود آخه هرکسی توی زندگیش فیلم میبینه اصلا نمیشه با فیلم ندیدن زندگی کرد! خب انگار هرکسی متفاوته.
_ من میرم کمکم بخوابم امروز روز سختی واسم بود.
شدو: شبتون بخیر.
_____________________
شدو
سونیک که رفت بخوابه دیدم از روژ یه پیغامی اومده.
پیام روژ: امشب یه مأموریت داری حواست باشه به این یکی چون یکم خطرناکه.
اطلاعات رو از روژ میگیرم و میبینم که سونیک خوابش عمیق شده یا نه. میرم و چک میکنم آره حسابی خوابش برده...وقت مأموریته!
__________________
سونیک
توی خواب خوبی بودم که صدای در منو از خواب بیدار میکنه. یعنی کی میتونه باشه یهو نگران میشم، ولی یادم میاد که شدو هم هست پس آروم میشم و درو باز میکنم ببینم کسی نیست. خوشبختانه کسی نبود ولی یچیز توجهام رو جلب کرد. لکههای قرمزی روی زمین ریخته و...و به اتاق شدو میره؟ میشینم و انگشتم رو میکشم روی یکی از لکهها. چییی!!! این خونه!! چطور این اتفاق افتاده شدو چیزیش شده؟؟!! نزدیک اتاقش میشم و در میزنم و وارد میشم.
_ شدو...تو خوبی؟
با چیزی که داشتم میدیدم نمیتونستم کنار بیام.
بخش ششم
سونیک
خب یک هفته از اومدن شدو پیش من میگذره و باید بگم که ازش خوشم میاد و از اینکه بالاخره تونستم با یکی تویخونهام عادت کنم راضیام.
مردم از اینکه من یه بادیگارد جدید دارم یکم شوکه شدن و خب اینم بعد از اون جریانی هست که پیش اومده.
_ ای بابا از دست این طرفدارها هم هرچی که میشه سریع گندهاش میکنن.
شدو: به دل نگیرید قربان همه عاشق اینن که شایعپردازی کنن.
_ حق باتوئه. ببینم از بازیم توی این فیلم خوشت اومده؟
نمیدونم چرا یهو این سوالو ازش پرسیدم.
شدو: آااا...خب بازیتون عالی بود نقشتون مناسبتون هست، با اینکه من خیلی اهل فیلم نیستم.
_ جدی میگی یعنی تاحالا یبار نشستی و فیلم ببینی؟
شدو: نه راستش احساس میکردم با این کار دارم وقتم رو تلف میکنم، واسه همینم زیاد فیلمی ندیدم.
عجیب بود آخه هرکسی توی زندگیش فیلم میبینه اصلا نمیشه با فیلم ندیدن زندگی کرد! خب انگار هرکسی متفاوته.
_ من میرم کمکم بخوابم امروز روز سختی واسم بود.
شدو: شبتون بخیر.
_____________________
شدو
سونیک که رفت بخوابه دیدم از روژ یه پیغامی اومده.
پیام روژ: امشب یه مأموریت داری حواست باشه به این یکی چون یکم خطرناکه.
اطلاعات رو از روژ میگیرم و میبینم که سونیک خوابش عمیق شده یا نه. میرم و چک میکنم آره حسابی خوابش برده...وقت مأموریته!
__________________
سونیک
توی خواب خوبی بودم که صدای در منو از خواب بیدار میکنه. یعنی کی میتونه باشه یهو نگران میشم، ولی یادم میاد که شدو هم هست پس آروم میشم و درو باز میکنم ببینم کسی نیست. خوشبختانه کسی نبود ولی یچیز توجهام رو جلب کرد. لکههای قرمزی روی زمین ریخته و...و به اتاق شدو میره؟ میشینم و انگشتم رو میکشم روی یکی از لکهها. چییی!!! این خونه!! چطور این اتفاق افتاده شدو چیزیش شده؟؟!! نزدیک اتاقش میشم و در میزنم و وارد میشم.
_ شدو...تو خوبی؟
با چیزی که داشتم میدیدم نمیتونستم کنار بیام.
- ۴.۵k
- ۲۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط