part75
ا/ت: بابا التماست میکنم بزار توضیح بدم
جونهو: گفتم به من دیکه نگو بابا من بابات نیستم من دیگه دختر به نام ا/ت ندارم من اصلا دختر ندارم اگر داشتم هم مرده
ا/ت: ممنن
جونهو: مثل مامانتی حیف که تو داری با ما زندگی میکنی تو باید بری خونه های مردم و تمیز کنی نه اینکه تو شرکت باشی لیاقت تو همون کافه ای هست که داخلش کار میکردی نه شرکتی به این بزرگی اصلا تو لیاقت چیزی رو نداری
جونسو: زنگ بزنید آمبولانس بابا حالش بد شده
جونهو: اگر یه تار مو از بابام کم بشه ازت شکایت میکنم و میبرمت زندان فکر نکن دلم برات میسوزه
هلم داد و رفت سمت باباش
ا/ت: بببابا
پام خوده بود به میز و نمیتونستم بلند شم
دستمو بردم سمت تهیونگ
ا/ت: تهیونگ کمکم کن
چیزی نگفت فقط از کنارم رد شد
ا/ت: تهیونگ ته..
به سختی سعی کردم بلند شم
و با پای زخمم رفتم سمت آقاجون
ا/ت: آقاجوننن
جونهو: پدرم بخاطر تو عوضی اینجوری شد نیا اینجا نمیخوام کنار خانوادم باشی برو سریع از این خونه برو برو گمشو دیگه نمیخوام ببینمت یا صداتو بشنوم
از اونجا رفتم و از خونه خارج شدم
من بخاطر شما اینکارو کردم نمیخواستم آسیبی ببینید
به سختی داشتم میرفتم پام زخم شده بود
بارون هم اومد و خیس شدم سردم بود لباس زیاد نپوشیده بودم یکم نشستم رو یه نیمکت دوباره یه ماشین مشکی روبروم ایستاد و چند نفر ازش پیاده شدند
بلند شدم و سعی کردم از اونجا دور بشم ولی با پای دردم نمیتونستم و افتادم دستمو گرفتند کسی اطرافم نبود ولی شروع کردم به داد زدن و گریه کردن
ا/ت:ولم کنید ولم کنید کمککککک کمکککک کمک کنید منو دارند میبرند من نمیاممم
منو بردند داخل ماشین
ا/ت: چی میخواهید؟ ولم کنید
تهیونگ کجایی چرا وقت هایی که باید باشی نیستی
ا/ت: آقا کجا میخوایم بریم؟
یه دستمال گذاشتند جلوی دهنم و بیهوش شدم
چند ساعت بعد
چشمامو باز کردم تار میدیدم بعد از کمی باز و بسته کردن چشمام میتونستم واضح ببینم
احساس راحتی میکردم رو تخت بودم و پتو نرمی هم روم بود احساس خوبی داشتم انگار تو بهشت بودم بلند شدم و کامل نگاه کردم دیدم تو یه اتاقم خیلی اتاق کوچکی بود فقط دیوار بود و در و یه تخت بلند شدم
ا/ت: ایی
نگاه به پام کردم خیلی بد کبود شده بودم
در باز شد
هیون: سخته برات راه رفتن لازم نیست بلند بشی
ا/ت: هیون تو
هیون: من نجاتت دادم یکی از کارمند های شرکتتون و ادم های من اون فیلم هارو پخش کردند مطمئن بودم پدرت از خونه بیرونت میکنه گفتم شاید بتوتم کمکی کنم
#فیک
#سناریو
جونهو: گفتم به من دیکه نگو بابا من بابات نیستم من دیگه دختر به نام ا/ت ندارم من اصلا دختر ندارم اگر داشتم هم مرده
ا/ت: ممنن
جونهو: مثل مامانتی حیف که تو داری با ما زندگی میکنی تو باید بری خونه های مردم و تمیز کنی نه اینکه تو شرکت باشی لیاقت تو همون کافه ای هست که داخلش کار میکردی نه شرکتی به این بزرگی اصلا تو لیاقت چیزی رو نداری
جونسو: زنگ بزنید آمبولانس بابا حالش بد شده
جونهو: اگر یه تار مو از بابام کم بشه ازت شکایت میکنم و میبرمت زندان فکر نکن دلم برات میسوزه
هلم داد و رفت سمت باباش
ا/ت: بببابا
پام خوده بود به میز و نمیتونستم بلند شم
دستمو بردم سمت تهیونگ
ا/ت: تهیونگ کمکم کن
چیزی نگفت فقط از کنارم رد شد
ا/ت: تهیونگ ته..
به سختی سعی کردم بلند شم
و با پای زخمم رفتم سمت آقاجون
ا/ت: آقاجوننن
جونهو: پدرم بخاطر تو عوضی اینجوری شد نیا اینجا نمیخوام کنار خانوادم باشی برو سریع از این خونه برو برو گمشو دیگه نمیخوام ببینمت یا صداتو بشنوم
از اونجا رفتم و از خونه خارج شدم
من بخاطر شما اینکارو کردم نمیخواستم آسیبی ببینید
به سختی داشتم میرفتم پام زخم شده بود
بارون هم اومد و خیس شدم سردم بود لباس زیاد نپوشیده بودم یکم نشستم رو یه نیمکت دوباره یه ماشین مشکی روبروم ایستاد و چند نفر ازش پیاده شدند
بلند شدم و سعی کردم از اونجا دور بشم ولی با پای دردم نمیتونستم و افتادم دستمو گرفتند کسی اطرافم نبود ولی شروع کردم به داد زدن و گریه کردن
ا/ت:ولم کنید ولم کنید کمککککک کمکککک کمک کنید منو دارند میبرند من نمیاممم
منو بردند داخل ماشین
ا/ت: چی میخواهید؟ ولم کنید
تهیونگ کجایی چرا وقت هایی که باید باشی نیستی
ا/ت: آقا کجا میخوایم بریم؟
یه دستمال گذاشتند جلوی دهنم و بیهوش شدم
چند ساعت بعد
چشمامو باز کردم تار میدیدم بعد از کمی باز و بسته کردن چشمام میتونستم واضح ببینم
احساس راحتی میکردم رو تخت بودم و پتو نرمی هم روم بود احساس خوبی داشتم انگار تو بهشت بودم بلند شدم و کامل نگاه کردم دیدم تو یه اتاقم خیلی اتاق کوچکی بود فقط دیوار بود و در و یه تخت بلند شدم
ا/ت: ایی
نگاه به پام کردم خیلی بد کبود شده بودم
در باز شد
هیون: سخته برات راه رفتن لازم نیست بلند بشی
ا/ت: هیون تو
هیون: من نجاتت دادم یکی از کارمند های شرکتتون و ادم های من اون فیلم هارو پخش کردند مطمئن بودم پدرت از خونه بیرونت میکنه گفتم شاید بتوتم کمکی کنم
#فیک
#سناریو
- ۲۴.۵k
- ۲۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط