ابوالفضل حکیمی شاعر نیریزی
آقای "ابوالفضل حکیمی" شاعر ایرانی، زادهی سال ۱۳۶۵ خورشیدی، در نیریز استان فارس است.
ایشان فوقلیسانس ادبیات دارند و دبیر ادبیات است.
▪نمونهی شعر:
(۱)
باز هم دارد توهم میزند
آنکه شب را پای چشمم کاشته است
آنکه از پروانههای باورم
پر کشیدن با تو را برداشته است
در زمینش بوی رویش مرده است
بعد باران خوردهاش فعال نیست
ناخودآگاهش تهی از گندم است
هیچکس با هیچکس خوشحال نیست
وای از این دردهای بیافول
وای ازین نوشیدنی تلخ رنگ
وقت کم میآورد آبی شدن
بس که خونین است آغوش تفنگ
هرکه پای این درختان مانده است
اتفاقاتش شبیه هیزم است
از تنفس زود خالی میشود
هرکه از جنس تو و این مردم است
نه، تو از یک راه دیگر میرسی
دست این تقدیرها پوشالی است
باز لیوان سر میز بهار
از غم و اندوه و حسرت خالی است
غربتم را شانه خواهد زد بهار
زخمهایم را مرمت میکند
باز هم رویای من رویای تست
چون خدا ما را عبادت میکند.
(۲)
حاشا میکند شانسمان را و
میگذارد اسمش را بالای سرمان سقف
سینه که تا گوشهای تیز رختخواب صاف میشود
چند بار
ساعت کنار درخت خیابان هفت است
به وقت مقاومت سایهها
دایرههایی که از دور میآیند برایمان شانس میآورند یا دیوار
باید
به ستونی سطری کلمهای
تکیه داد تکان حاشا را
تو برو ظرافت زنبیلات را پر کن
من میروم بهارستان جامی بیاورم
کلارینت ساز سیالی است
من دیدهام فشنگ هم میخورد
گوشهای رختخواب را
بر میدارم
با شانهی چوبیام
میروم جلوی خون ریزی حمام را بگیرم
جامی را آوردم با دایرههایی از دور
فقط اسمش را گذاشتهاند بالای سرمان
نردبام را از نمک بیرون میآورم
نمک سیال است
و
همهی آنهایی که در آن فشنگ خوردهاند
من و
شعرهایی پسایی
به ابراهیم گفتم خانه که درست شد به فسا میآیم با جامی
درست نشد
همهی کارگرها کنار درخت ساعت ۷ را مرده بودند
ظرافت زنبیل برایمان شانس نمیآورد
چند کلارینت در راه میمانم
رویم نمک بپاش
و اسمش را بگذار بالای سرمان.
(۳)
به جرم جلوه از میخچه مینویسم
رگی در رسیدن بوی زرد
جانورانی با پاهای مشترک
گلوی باد زدن را گرفتهاند
غیر مسکونی سفری به سمت عزا
شلوغم من و
سررفته مفهوم خیابان
چرخهای زمزمه زیر لب ماندهاند
برای به ارث گذاشتن نانوایی
دنبال میکنم یک سگ را تا سرنوشتش
انتخاب میکنم راهی را با رضایت کبریت
خودم را انداختم روی ریل
تا خاکستریها تحصیل کنند
خاکستریهای روشن
خاکستریهای خاموش
در برههی تاکستان، سرباز ماندم
میخواستم سیگارم را به دست آتشبس برسانم در کمرنگی کتاب
نشانی تو معماری است
و
من چند خانه را میشناسم که مردهاند در آتش بس
پدربزرگ که نباشد
کشورهای همسایه خواب میبینند خاکستری
تقریبا هر روز سر غذا شمدها لاغرند
از اندام سیم تا درشکهچیها
نم نم آسفالت را میلرزم
مهاجران، این خواب را کبوتر میبینند
و
فانوس نمیتواند تا تولدش رودخانه بماند
روی ریل در برههی تاکستان
سربازهای خاکستری
گلوی باد زدن را گرفتهاند
نشانی تو چند خانه مرده است
برای به ارث گذاشتن پدر بزرگ و میخچههایش.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
منابع
@Adabiat_Maaser_IRAN
www.shahrgon.com
www.piadero.ir
ایشان فوقلیسانس ادبیات دارند و دبیر ادبیات است.
▪نمونهی شعر:
(۱)
باز هم دارد توهم میزند
آنکه شب را پای چشمم کاشته است
آنکه از پروانههای باورم
پر کشیدن با تو را برداشته است
در زمینش بوی رویش مرده است
بعد باران خوردهاش فعال نیست
ناخودآگاهش تهی از گندم است
هیچکس با هیچکس خوشحال نیست
وای از این دردهای بیافول
وای ازین نوشیدنی تلخ رنگ
وقت کم میآورد آبی شدن
بس که خونین است آغوش تفنگ
هرکه پای این درختان مانده است
اتفاقاتش شبیه هیزم است
از تنفس زود خالی میشود
هرکه از جنس تو و این مردم است
نه، تو از یک راه دیگر میرسی
دست این تقدیرها پوشالی است
باز لیوان سر میز بهار
از غم و اندوه و حسرت خالی است
غربتم را شانه خواهد زد بهار
زخمهایم را مرمت میکند
باز هم رویای من رویای تست
چون خدا ما را عبادت میکند.
(۲)
حاشا میکند شانسمان را و
میگذارد اسمش را بالای سرمان سقف
سینه که تا گوشهای تیز رختخواب صاف میشود
چند بار
ساعت کنار درخت خیابان هفت است
به وقت مقاومت سایهها
دایرههایی که از دور میآیند برایمان شانس میآورند یا دیوار
باید
به ستونی سطری کلمهای
تکیه داد تکان حاشا را
تو برو ظرافت زنبیلات را پر کن
من میروم بهارستان جامی بیاورم
کلارینت ساز سیالی است
من دیدهام فشنگ هم میخورد
گوشهای رختخواب را
بر میدارم
با شانهی چوبیام
میروم جلوی خون ریزی حمام را بگیرم
جامی را آوردم با دایرههایی از دور
فقط اسمش را گذاشتهاند بالای سرمان
نردبام را از نمک بیرون میآورم
نمک سیال است
و
همهی آنهایی که در آن فشنگ خوردهاند
من و
شعرهایی پسایی
به ابراهیم گفتم خانه که درست شد به فسا میآیم با جامی
درست نشد
همهی کارگرها کنار درخت ساعت ۷ را مرده بودند
ظرافت زنبیل برایمان شانس نمیآورد
چند کلارینت در راه میمانم
رویم نمک بپاش
و اسمش را بگذار بالای سرمان.
(۳)
به جرم جلوه از میخچه مینویسم
رگی در رسیدن بوی زرد
جانورانی با پاهای مشترک
گلوی باد زدن را گرفتهاند
غیر مسکونی سفری به سمت عزا
شلوغم من و
سررفته مفهوم خیابان
چرخهای زمزمه زیر لب ماندهاند
برای به ارث گذاشتن نانوایی
دنبال میکنم یک سگ را تا سرنوشتش
انتخاب میکنم راهی را با رضایت کبریت
خودم را انداختم روی ریل
تا خاکستریها تحصیل کنند
خاکستریهای روشن
خاکستریهای خاموش
در برههی تاکستان، سرباز ماندم
میخواستم سیگارم را به دست آتشبس برسانم در کمرنگی کتاب
نشانی تو معماری است
و
من چند خانه را میشناسم که مردهاند در آتش بس
پدربزرگ که نباشد
کشورهای همسایه خواب میبینند خاکستری
تقریبا هر روز سر غذا شمدها لاغرند
از اندام سیم تا درشکهچیها
نم نم آسفالت را میلرزم
مهاجران، این خواب را کبوتر میبینند
و
فانوس نمیتواند تا تولدش رودخانه بماند
روی ریل در برههی تاکستان
سربازهای خاکستری
گلوی باد زدن را گرفتهاند
نشانی تو چند خانه مرده است
برای به ارث گذاشتن پدر بزرگ و میخچههایش.
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
منابع
@Adabiat_Maaser_IRAN
www.shahrgon.com
www.piadero.ir
- ۲.۲k
- ۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط