رمان پازل عشق

رمان پازل عشق
به قلم:افسون
بعضی از قسمتهای رمان بر اساس واقعیت
ژانرش :عاشقانه -طنز و جنایی
بخونید پشیمون نمیشید
***********************
بدجوری زندگیم یکنواخت شده همه چی عادیه چرا یه اتفاق جدید نمیوفته؟؟ خدایااا اه همه چی کسل کننده اس الانم که پنجشنبه اس و خوراک بی حوصلگی من. اوووووف! تنها سرگرمیم هم شده ویسگون و تلگرام و اینستا. هعی بابا! این زندگی مام هر روزش تکراری تر از دیروزشه کی میخواد درست شه؟ فکر کنم وقتی موهام رنگ دندونام شه! ههههه (زرمار الکی کر کر میخنده صداشم شبیه اگزوز موتور قراضه هاست
-خفه درون عزیزم
+جهنم برو بمیر )
از بس خونه موندم خل شدم! بیخیال
به به چه عجب مهشید خانوم بالاخره یه زنگ زد گوشیمو ورداشتم به صفحه اش که عکس مهشید رو که زبونشو دراورده و چشمک میزنه نگاه کردم اتصال تماسو کشیدم و گذاشتم در گوشم صدامو کلفت کردمو گفتم :بفرمایید!
+امممم ببخشید فکر کنم اشتباه گرفتم
با اینکه خنده ام گرفته بود ولی خودمو کنترل کردم و گفتم :
_خواهش میکنم خداحافظ
قطع کردم و بعد چن دقه مهشید دوباره زنگ زد این سری صدامو نازک کردم و گفتم :
_بله؟؟
+اوا ببخشید فکر کنم خط رو خط شده
-خواهش میکنم
مهشید گوشی رو قطع کرد. زدم زیر خنده بعد 5دقه دوباره زنگ زد
من چون استعداد زیادی تو تقلید صدا داشتم صدامو عین یه پسر 20 ساله کردم و گفتم :
-جانم بفرمایید!
مهشید که معلوم بود خر کیف شده گفت :
+جونتون بی بلا افتخار آشنایی با کی رو دارم؟
منم کرم درونم فعال شد و فکر کردم صداشو ضبط کنم دکمه ضبط رو کشیدم و گفتم
-ببخشید من تو شرکت سرم یکم شلوغه
+عععع پس مزاحم نمیشم
(ارواح عمششش معلومه ذوق کرده عین خری ک بهش تیتاب دادن ههههه)
-نفرمایید مزاحم چیه مراحمید
+لطف دارید
-آممم راستی من سام هستم و شما؟؟
مهشید با صدای ذوق زده گفت :
+من مه
یعدفه نمیدونم چیشد گفت :
+طلوع هستم
اییییییییی دهنتو مهشید ارواح عمت تو اسمت طلوعه خعااااک خبرت خوبه فقط ی صدا شنیده داره دروغ میبافه
-خوشبختم گلم میتونم یه سوال شخصی بپرسم؟؟
+خواهش میکنم عزیزم بپرس
ایییی مهشید تو روحت چه زود صمیمی شدی
-اممممم تو دوست پسر داری؟؟
مهشید با صدای پر از ذوق و هیجان گفت :
+وایی نه امممم یعنی... نه تا حالا پیش نیومده
-واقعا!دختری به خوبی و صدای به این زیبایی چطور شده؟!
+امممم چیزه یعنی... پیشنهاد داشتم ولی خودم قبول نکردم
اروااااح جدت تو داشتیو قبول نکردی دختره چاخان
-چه بد یعنی پیشنهاد منم قبول نمیکنین؟؟
مهشید یه جیغ خفه زد با اینکه شنیدم ولی به روش نیاوردم و اون با صدای پر از لرزش که سرچشمه از هیجانش می گرفت گفت :
+این چ حرفیه حتما فکر میکنم
-واقعا خیلی ممنون
داشتم از خنده میمردم
مهشید گفت :
+خوب سام ،عزیزم کاری نداری؟
اییییییییییییی دهنت مهشید چه سریع چای نبات نخورده شد سام عزیزممممم خخخ چ زود قبول کردی
جلوی خنده هامو گرفتم و گفتم :
-نه خانومی
+فدات بای
به محض اینکه قطع کردم زدم زیر خنده جوری میخندیدم ک دل درد گرفته بودم و از چشمام اشک میومد جوری قهقه میزدم که انگار دارم داد میزنم
یعدفه آنی (دوستان توجه آنی خواهرمه که دوسال ازم کوچکتره اسمش آنیتاس من میگم آنی) و آری ( بازم توجهههههه خخ آری داداش بزرگترمه 27 سالشه و سال اخر معماری اسمش آرینه من میگم آری کلا کرم دارم مخفف میکنم خخخ)
پریدن داخل اتاقم تا چشمم بهشون افتاد بلندتر خندیدم و پرت شدم رو تخت
آنی یه شلوارک تا روی رون و یه لباس گشاد گل گلی و موهای عجق وجق و شونه نزده چشای گرد و لپای خیس از آب دهنش
و آری هم با بالا تنه لخت و شورتک بالای زانو و موهای آشفته و دهن کفی و چوبی ک گرفته بود دستش و دهنش که ی متر باز بود و میشد پانکراسشو دید
معلوم بود آنی تازه از چرت ظهر گاهیش بیدار شده و آری داشته مسواک میزده
اینا رو که دیدم بلندتر خندیدم جوری که پانکراسم داشت به کیسه صفرام گره میخورد
*********************
دوستان اینم قسمت اول حالا تازه شروع داستانه دختر قصه ما ماجرا های زیادی داره
لطفا کامنت بذارین تا بقیشو بذارم
ممنون
دیدگاه ها (۴۰)

رمان پازل عشق به قلم :افسون قسمت سوم ***********************...

رمان پازل عشق به قلم :افسون قسمت چهارم هیچ صدایی جز صدای موج...

میخوام یه رمان عاشقانه بزارم نوشته خودم هیچ جا هم نیست فقط خ...

عجب رسمیه داداشمم ازم خسته اس داداش ببخشید این مدت اذیتت کرد...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۹۳ دستش رو روی نیم رخم گذاشت ...

#بد_بوی#پارت_۲۵#لنا مشغول درس خوندنم که گوشیم زنگ میخوره کری...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط