پارت

#پارت136
"عاطفه"
درحال مخلوط کردن مواد سالاد ماکارانی بود ولی فکرش درگیر رفتار فرشید بود.
چرا یک هویی انقدر تغییر کرده بود ؟
می ترسید از حرف زدن با او ...
هربار که نگاهش می کرد ، منتظر بود عصبی شود و داد بزند !
دلیلش چه بود؟
هرچه فکر می کرد ، به نتیجه نمی رسید.
کاری هم نکرده بود که بخاطرش ، فرشید دلگیر باشد.
سرش را تکان داد و آرام گفت :

"همه چی درست میشه"

+قطعا درست میشه ، تو نگران نباش"

با دیدن شایان هینی کشید و عقب رفت .
با فاصله ی کمی از عاطفه به کابینت تکیه داده و به او زل زده بود .

+نترس ! من نمیخوام بخورمت !!!

لبخندی زد و ادامه داد:

+من خیلی گشنمه سر آشپز کوچولو ...

دوباره مشغول هم زدن شد.

_من سر آشپز نیستم .

....
دیدگاه ها (۱)

#پارت137شایان تکیه اش را از کابینت گرفت .+ولی به نظر من هستی...

#پارت138شایان جلوتر رفت و گفت:+وقتی نگاش میکنی ، داد میزنه ک...

#پارت135انگشت هایش را محکم گرفته بود !کنارش حس خیلی خوبی داش...

#پارت134_ اینم قهوه !به ساعتش نگاهی انداخت و گفت :_سریع عکست...

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

تک پارتی از کوکی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط