یک روز صبح

یک روز صبح
دخترک گلفروشی خواهم شد
با سبدی از سلام خواهم آمد
به تمام مردم شهر
یک دسته گل نرگسِ
معطر به سلام
هدیه خواهم داد

آنگاه به بادبادکی که
لابلای سیم های تیر چراغ برق
دست و پا می زند ،
سلام نظامی خواهم داد
از اسارت رهایش خواهم کرد
و با او در آسمان
والس خواهم رقصید

و به گنجشککی که تمام کوچه های زمستان رادر کجایی آب و دانه
پرسه می زند
جرعه ای از آب قلبم نوشانده
بوسه ای از سلام
در منقارش چکانده و
بر روی بال هایش
کروکی مزرعه گندم را
نقاشی خواهم کشید

آن گاه برای مرد جوانی که
همیشه در رفتن است
اما از خداحافظی بیزار است و
مرا از دور می پاید ،
کلاه از سر برخواهم داشت
و تمام سلام های بجا مانده از
طلوع خورشید دیروزها را
که ته سبدم لم داده اند
در دست های او خواهم ریخت
مرد جوان برای من از خدای بودایش
خواهد گفت
و من برای او چند بیت
حافظ می خوانم
او مرا به خدای بودایش
خواهد سپرد
و من او را به خدای حافظ
وعده خواهم داد
#هستی_یا
دیدگاه ها (۱)

و چه عطریبهتر از رایحه ناب تنت ...که به صبح دل من ناب ترین ن...

اڪَرڪَذرنامہ بخواهندچشماڹ تو را نشانشاڹ می‌دهممی‌دانم ڪہ سفر...

زلیخا وار زیباییو لیلی گونه دلبرچه یوسف وار محجوبمچه مجنون گ...

از کدااااام دل برخواسته‌ای!که این‌گونهبه دل می‌نشینی؟... #زه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط