اینم پارت شانزده
دکتر:شما چطور تونستید بزارید یه امگای باردار ازتون محافظت کنه
همه شکه شدن و چشماشون تا حد ممکن باز شده بود
دکتر:شما خبر نداشتید؟اون یک هفته است بارداره
+امکان نداره(زیر لب)
و دکتر از اونجا میره
و همه به داخل اتاق میرن
سلین:پس یعنی اون یه هر.. بوده(با خنده بلند)
+خفه شو(با داد)
+پسر من هر.. نیست
سلین:هست که الان تو این حاله
+خف
=بسه
سلین:عشقم حالا ما کی ازدواج میکنیم(با عشوه)
.هیچ کی
سلین:عشقم شوخی نکن دیگه جدی گفتم(با عشوه)
.منم گفتم هیچ کی
سلین:ام
.همین که گفتم
سلین:عمو ته و خاله آلی(گریه ی الکی با مظلوم نمایی الکی(😒))
=کای چیکار میکنی چرا الکی اشک بچه رو در میاری ها
بعد سلین رو بغل میکنه
.مامان من نمیتونم باهاش ازدواج کنم بفهم
_چرا اونوقت(با داد)
.بابا اون بچه ایی که توی شکم جیگوعه مال منه فهمیدید
کوک که تمام مدت ساکت بود و سرش پایین بود با حرف کای با تعجب سرشو آورد بالا و به کای نگاه کرد ولی تنها کوک نبود همه تعجب بار به کای نگاه میکردن
سلین سریع با گریه از خونه رفت
+چچی
_کای میفهمی چی میگی
.آره میفهمم من دوستش دارم
+تتو و جیگو نمیتونین
.چرااا خب
+چون اون
جیگو بلند میشه و به هزار بدبختی روی تخت میشینه که تا به خودش بیاد با سیلی که کوک بهش زد افتاد روی تخت و با چشمای اشکی به کوک نگاه میکنه و خیلی آروم میگه
۰چچرا(خیلی آروم)
ولی همه میشنون
کوک اومد یه سیلی دیگه بزنه که کای جلوشو میگیره
+چیکار میکنی
.بسه
جیگو با چشمای پر از ترس بهشون نگاه میکنه چون کوک تاحالا جیگو رو نزده
۰چی چیشده(اروم)
+داره میپرسه چی شده واییی احمق جون چطور تونستی از برادر خودت حامله بشی هااا
_=.۰چییی برادر(با تعجب)
۰چ چی من حامله ام و ولی چطور
_کوک تو چی میگی
+جیگو پسر توعه بفهم من بخاطر همین سال ها پیش فرار کردم بفهم دیگه
همه تعجب کردن که کای گفت
.من دوستش دارم مهم نیست
+نه نمیشه
.چرا
۰نه
.چی
۰نمیتونم نمیتونیم
.چ چرا آخه(با چشمای اشکی)
آلینا که دید پسرش برای اولین بار چشماش داشت اشکی میشد خیلی ناراحت شد و گفت
=میتونین باهم باشید کای پسر ته نیست
که ته گفت
همه شکه شدن و چشماشون تا حد ممکن باز شده بود
دکتر:شما خبر نداشتید؟اون یک هفته است بارداره
+امکان نداره(زیر لب)
و دکتر از اونجا میره
و همه به داخل اتاق میرن
سلین:پس یعنی اون یه هر.. بوده(با خنده بلند)
+خفه شو(با داد)
+پسر من هر.. نیست
سلین:هست که الان تو این حاله
+خف
=بسه
سلین:عشقم حالا ما کی ازدواج میکنیم(با عشوه)
.هیچ کی
سلین:عشقم شوخی نکن دیگه جدی گفتم(با عشوه)
.منم گفتم هیچ کی
سلین:ام
.همین که گفتم
سلین:عمو ته و خاله آلی(گریه ی الکی با مظلوم نمایی الکی(😒))
=کای چیکار میکنی چرا الکی اشک بچه رو در میاری ها
بعد سلین رو بغل میکنه
.مامان من نمیتونم باهاش ازدواج کنم بفهم
_چرا اونوقت(با داد)
.بابا اون بچه ایی که توی شکم جیگوعه مال منه فهمیدید
کوک که تمام مدت ساکت بود و سرش پایین بود با حرف کای با تعجب سرشو آورد بالا و به کای نگاه کرد ولی تنها کوک نبود همه تعجب بار به کای نگاه میکردن
سلین سریع با گریه از خونه رفت
+چچی
_کای میفهمی چی میگی
.آره میفهمم من دوستش دارم
+تتو و جیگو نمیتونین
.چرااا خب
+چون اون
جیگو بلند میشه و به هزار بدبختی روی تخت میشینه که تا به خودش بیاد با سیلی که کوک بهش زد افتاد روی تخت و با چشمای اشکی به کوک نگاه میکنه و خیلی آروم میگه
۰چچرا(خیلی آروم)
ولی همه میشنون
کوک اومد یه سیلی دیگه بزنه که کای جلوشو میگیره
+چیکار میکنی
.بسه
جیگو با چشمای پر از ترس بهشون نگاه میکنه چون کوک تاحالا جیگو رو نزده
۰چی چیشده(اروم)
+داره میپرسه چی شده واییی احمق جون چطور تونستی از برادر خودت حامله بشی هااا
_=.۰چییی برادر(با تعجب)
۰چ چی من حامله ام و ولی چطور
_کوک تو چی میگی
+جیگو پسر توعه بفهم من بخاطر همین سال ها پیش فرار کردم بفهم دیگه
همه تعجب کردن که کای گفت
.من دوستش دارم مهم نیست
+نه نمیشه
.چرا
۰نه
.چی
۰نمیتونم نمیتونیم
.چ چرا آخه(با چشمای اشکی)
آلینا که دید پسرش برای اولین بار چشماش داشت اشکی میشد خیلی ناراحت شد و گفت
=میتونین باهم باشید کای پسر ته نیست
که ته گفت
- ۵.۴k
- ۲۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط