اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت21

من و روی زمین پرت کردن و اکبر با خنده گفت:

-این بچه سوسول دیگه کیه؟!

اصغر تک خنده ای کرد و چاقوشو بیرون کشید و گفت:

-نمیدونم ولی هرکی هست یه گوش مالی لازم داره!!!

بی جون با چشمایی که از اشک تار میدید به فرشته ی نجاتم نگاه کردم و بهت زده با خودم گفتم: این اینکه همون پسره اس، سالار....

اون دست تنها بود و اینا دونفر ، اون هیچ سلاحی نداشت و اینا دوتا چاقو داشتن، ولی ولی هیچ نشونه ای از ترس تو چشماش پیدا نبود!!

با جیغ گفتم:

+لطفا برید ، اینا شمارو میکشن!!

پوزخندی رو صورتش نقش بست و با تهدید گفت:

-شماهایی که من دماغتونو بگیرم نفستون میره برای من چاقو میکشید؟؟

اکبر خمار لب زد:

-اینو باش!!! چه ک..شر تلاوت میکنه!!

سالار قبل اینکه باهاشون درگیر بشه بلند داد زد:

-آهو بلند شو فرار کن!!

با جیغ گفتم:

+نمیتونمممم!!! بلایی سرتون میارن!!!

بلند تر و عصبی تر غرید:

-گفتم برووو!!!

با ترید از جام بلند شدم و دوییدم تا از اونجا دور بشم!!
وسطای راه قلبم طاقت نیاورد و پشت یه تکه سنگ قایم شدم که اگه بلایی سرش بیاد من شاهد باشم!!

اکبر با نعره بهش حمله کرد و از سمت دیگه اصغر چاقو رو فرو کرد تو کتفش که اون لحظه حس کردم قلبم درد گرفت!!

اکبر و اصغر با هم دیگه زدن زیر خنده و گفتن:

-پاشو دیگه!! چرا موش شدی؟!

نمیتونستم،طاقت نداشتم ببینم یکی بخاطر من داره آسیب میبینه!!!

با گریه دوییدم سمتشون و با التماس گفتم:

+تورو خدا ولش کنید، اصلا هر بلایی میخوایید سر من بیارید!!

رو به سالار زجه زدم:

+آقا تورو خدا بیا از اینجا برو!!!
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت22با صورتی که از درد جمع شده بود فقط نگاه...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت23از ترس به تته پته افتاده بودن و هیچ راه...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت20با تمام قدر خودمو به عقب میکشیدم و ناخو...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت19بدون اینکه برگردم نگاهش کنم قیافه ی چند...

سناریو،،، شوگاعلامت آت+علامت شوگا. _وقتی با یه پسر دیگه حرف ...

پارت 2جین:(چاقو رو میگیره)چرا میخوای بکشیش؟ هوسوک:به همون دل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط