چند ساعت بعد

چند ساعت بعد
ویو کلارا
خیلی خسته بودم بادیگارد تهیونگ اومد دنبالم و رفتیم اون عمارت شوم درو باز کرد که با خستگی رفتم تو
=سلام
+سلام....اجوما لطفاً کلارا رو به انبار راهنمایی کن
$چشم آقا
اجوما اومد و منو برد تو انبار ولی در و قفل نکرد چون واقعا همه می‌دونن از انبار در نمیام دلم برای هانول تنگ شده واسه همون بدون اجازه رفتم تو عمارت و سمت تهیونگ

=میشه به هانول بگی بیاد
+که چی؟خوشم نمیاد با اون بگردی بعدشم اینجا چیکار می‌کنی
=یه پیشنهاد برات دارم...همکلاسیم...همون بیانکا میخواد دخترت بشه نظرت چیه منو آزاد کنی اونو بگیری؟
+هه بدو برو تو انبار بینم
هینی کشیدم و رفتم تو انبار اصلا هیچی نداره این انبار دوتا پتو دوتا بالش و ایزول و یه لامپ چون از تاریکی میترسم لامپ و روشن کردم و ایزول و برداشتم و باهاش حرف زدم تنها کسی که بهش اعتماد دارم ایزوله اجوما غذامو آورد و خوردم

ویو تهیونگ
کلارا با خستگی اومد تو عمارت به اجوما گفتم ببرتش تو انبار و اجوما اونو برد و بعد چند دقیقه دیدم اومد بیرون و سمتم و ازم خواست هانول بیارم اینجا ولی خیلی بی ادبه و نخواستم بیاد خیلی ناراحت شد بعد بهم گفت که جای اون هم کلاسی شو بیارم اینجا چون راضیه بیاد واقعا چی فک کرده با خودش بهش گفتم بره انبار و بعد دوباره به کارم ادامه دادم که در عمارت و اتاقم و زدن

+بیا تو
؟کیم نامجون اومدن می‌خوان خانم کلارا رو ببینن
+بگو بیاد تو
؟چشم
یکم بعد کیم اومد تو به همراه زنش که واقعا شبیه خواهرم بود
£او دزد کثیف
+کیم چی میخوای
£اومدم خواهر زادمو ببینم
+باشه...
^د...آقای کیم تهیونگ؟
+بله؟
^منم میتونم بیام
+اره
پاشدم
دیدگاه ها (۲)

ویو تهیونگ پاشدم رفتم سمت در +بیا دنبالمرفتم سمت انبار و درش...

هرچقدر دوست داشتی خرج کن..ویو کلاراکه نگاهش به بیانکا افتاد ...

فرداویو تهیونگ بالاخره اکتبر رسید و خب وقت مدرسه رفتن کلارا ...

پارت ۸

black flower(p,239)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط