اون قدیما میگن یه نفروقتی که واقعا میخواست اراده کنه م

اون قدیما ...میگن یه نفروقتی که واقعا میخواست اراده کنه میومد با دستانی نوازشت و سرگرم و معطوف به خودش میکرد و با دستان پنهان دیگرش که نه اثر انگشتی داشت نه ملموس ازاونور با پنبه سرتو میبرید و خفه ات میکرد...و به این میگفتن مرگ خاموش....
دیدگاه ها (۱۶)

آنچه که زندگی دارد سراب استاین سراب را آب دانستن غلط استدست ...

خدایــــا...چه ساختـه ای،دل آدم هایت یکی ازیکی سنگی تر،دروغ ...

پرونده اش سنگین بود.سنگین تراز اونچه که خود می پنداشت.و باز ...

از زبان خدا و راوی قصه...خیلی سعی کرد ولی تلاشش بی نتیجه بو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط