ازدواج نافرجام
《 ازدواج نافرجام 》
(๑˙❥˙๑) پارت 106 (๑˙❥˙๑)
هوا تاریکی بود و خیابون های سئول با لای برفه نازکی پوشیده شده بودن
هرجای که به ذهنش میرسید رو کشیده بود
اما هیچ ردی از ویوا نبود
نمیدونست دیگه کجا بره و سراغش رو از کی بگیره
حالا که فکر میکرد به خیلی چیزها پی میبرد اینکه هیچی از همسرش نمیدونست....کجا دوست داره بره دوستاش کیا هستن یا وقتی ناراحته به کجا پناه میبره
هیچی.. هیچی نمیدونست و این کلافه عصبانی ترش میکرد
عصبی خشمگین بود اما نه از اون دختر از دست خودش : احمقی جونگکوک خیلی احمق...
خودش رو خطاب قرار داد و دوباره گوشیش رو کنار گوشش گذاشت اما با شنیدن صدای که میگفت...مخاطبی در دسترس نیست..
با عصبانیت گوشی روی صندلی شاگرد پرت کرد و با خشم دستش زخمیش روی فرمون کوبید تعداد دفعاتی که بهش زنگ زده بود حتا از دست خودش رو خارج شده بود اما هیچ کدوم در دسترس نبود نه اینها نه همسرش با خشم
فریاد زد : لعنت بهت نمیتونی اینجوری تنهام برازی نمیتونی.... !
اون روز جونگکوک با حالی داغون تا صبح توی خیابون های سئول کشد بی هدف و سردرگم ... روزا ها گذشت جونگکوک همچنان بیخیالش پیدا کردنش نشد تا این که یه روز احضار نامه ای از دادگاه دریافت کرد داد خواست طلاق و بی درنگ پاره اش کرد
بدون حتا باز کردنش ... خونه اش دیگه مثل قبل گرم نبود سرد و تاریک شده بود همانند قلبش حالا میتونست
به جرعت بگه که دلیل گرمی خونهش شوفاژ های مدل بالا نبود دلیل نورش لوستر ها گرون قیمت نبودن
خنده های اون دختر همه زندگی و خونه اش رو گرم نورانی میکرد درست همانند قلبش ... ویوا رفته بود و حالا جونگکوک مانده بود و یک دنیا حسرت...
حسرت دوستت دارم های نگفته حسرت محبت های ندیده شاید
اگه میگفت عاشق شه و بدون اون نفس کشیدن برایش سخته
اگه زودتر در مورد احساساتش میگفت
حالا وضعیت این نبود اگه بلد بود فقد یک بار خوشحالش کنه حال حسرت به دل نبود و اگه های زیادی که جونگکوک حسرتش رو هر ثانیه میکشید
اینم از پارت هدیه اونایی که انتظار یک هفته تأخیر رو داشتم کیف کنند
شرط آپ پارت بعد ۹۰ لایک ۱۱۰ کامنت
(๑˙❥˙๑) پارت 106 (๑˙❥˙๑)
هوا تاریکی بود و خیابون های سئول با لای برفه نازکی پوشیده شده بودن
هرجای که به ذهنش میرسید رو کشیده بود
اما هیچ ردی از ویوا نبود
نمیدونست دیگه کجا بره و سراغش رو از کی بگیره
حالا که فکر میکرد به خیلی چیزها پی میبرد اینکه هیچی از همسرش نمیدونست....کجا دوست داره بره دوستاش کیا هستن یا وقتی ناراحته به کجا پناه میبره
هیچی.. هیچی نمیدونست و این کلافه عصبانی ترش میکرد
عصبی خشمگین بود اما نه از اون دختر از دست خودش : احمقی جونگکوک خیلی احمق...
خودش رو خطاب قرار داد و دوباره گوشیش رو کنار گوشش گذاشت اما با شنیدن صدای که میگفت...مخاطبی در دسترس نیست..
با عصبانیت گوشی روی صندلی شاگرد پرت کرد و با خشم دستش زخمیش روی فرمون کوبید تعداد دفعاتی که بهش زنگ زده بود حتا از دست خودش رو خارج شده بود اما هیچ کدوم در دسترس نبود نه اینها نه همسرش با خشم
فریاد زد : لعنت بهت نمیتونی اینجوری تنهام برازی نمیتونی.... !
اون روز جونگکوک با حالی داغون تا صبح توی خیابون های سئول کشد بی هدف و سردرگم ... روزا ها گذشت جونگکوک همچنان بیخیالش پیدا کردنش نشد تا این که یه روز احضار نامه ای از دادگاه دریافت کرد داد خواست طلاق و بی درنگ پاره اش کرد
بدون حتا باز کردنش ... خونه اش دیگه مثل قبل گرم نبود سرد و تاریک شده بود همانند قلبش حالا میتونست
به جرعت بگه که دلیل گرمی خونهش شوفاژ های مدل بالا نبود دلیل نورش لوستر ها گرون قیمت نبودن
خنده های اون دختر همه زندگی و خونه اش رو گرم نورانی میکرد درست همانند قلبش ... ویوا رفته بود و حالا جونگکوک مانده بود و یک دنیا حسرت...
حسرت دوستت دارم های نگفته حسرت محبت های ندیده شاید
اگه میگفت عاشق شه و بدون اون نفس کشیدن برایش سخته
اگه زودتر در مورد احساساتش میگفت
حالا وضعیت این نبود اگه بلد بود فقد یک بار خوشحالش کنه حال حسرت به دل نبود و اگه های زیادی که جونگکوک حسرتش رو هر ثانیه میکشید
اینم از پارت هدیه اونایی که انتظار یک هفته تأخیر رو داشتم کیف کنند
شرط آپ پارت بعد ۹۰ لایک ۱۱۰ کامنت
- ۹۴۶
- ۰۲ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط