میگن چرا انقدر غمگین می نویسی
میگن چرا انقدر غمگین می نویسی؟!...
افسرده میشیم...
ببخشید! !...
حق باشماست...
چندخطی مینویسم....
بخند.... :)
ساده بودم...
خیلی ساده...
به همه محبت کردم...
بی محبتی هارا زود فراموش کردم...
اماسادگی ام رانشانه گرفتند...
و زمینم زدند...
بخند :)
اولین باربود که عاشق شدم...
از هستی ام مایه گذاشتم. ..
با دل و جون دوسش داشتم...
با تمام احساسم...
فکر میکردم از عشق سیراب شود می ماند...!!
اما ...
ازمن سیر شد و رفت...
خنده دار است...
بخند :)
از غرورم گذشتم...
اصرار کردم...
اصرار برای نرفتنش...
اصرار برای بودنش...
اصرار برای بادیگری نرفتنش...
اما خندید و رفت...
بخند :)
کنارم بود...
باتمام وجود حس کرده بودم که مرا نمیخواهد...
از نگاهش...
از نگرفتن دستانم....
از سرم شلوغ است های دروغی اش...
از زود شب بخیر گفتن ها و آنلاین بودنش....
از سکوت و نگفتن هایش...
از....
اینها خنده دار است...
بخند :)
تنهایم گذاشت...
اما میدانم هیچ محبتی راپررنگ ترازمحبت من پیدانخواهد کرد...
رفت و مرا فروخت...
بخند...
افسرده میشیم...
ببخشید! !...
حق باشماست...
چندخطی مینویسم....
بخند.... :)
ساده بودم...
خیلی ساده...
به همه محبت کردم...
بی محبتی هارا زود فراموش کردم...
اماسادگی ام رانشانه گرفتند...
و زمینم زدند...
بخند :)
اولین باربود که عاشق شدم...
از هستی ام مایه گذاشتم. ..
با دل و جون دوسش داشتم...
با تمام احساسم...
فکر میکردم از عشق سیراب شود می ماند...!!
اما ...
ازمن سیر شد و رفت...
خنده دار است...
بخند :)
از غرورم گذشتم...
اصرار کردم...
اصرار برای نرفتنش...
اصرار برای بودنش...
اصرار برای بادیگری نرفتنش...
اما خندید و رفت...
بخند :)
کنارم بود...
باتمام وجود حس کرده بودم که مرا نمیخواهد...
از نگاهش...
از نگرفتن دستانم....
از سرم شلوغ است های دروغی اش...
از زود شب بخیر گفتن ها و آنلاین بودنش....
از سکوت و نگفتن هایش...
از....
اینها خنده دار است...
بخند :)
تنهایم گذاشت...
اما میدانم هیچ محبتی راپررنگ ترازمحبت من پیدانخواهد کرد...
رفت و مرا فروخت...
بخند...
- ۱.۵k
- ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط