پروانه شدم بال زدم سوخت دو بالم

پروانه شدم ، بال زدم ، سوخت دو بالم
دیوانه شدم ، داد زدم ، وای به حالم

بیخود شدم از خویش و از این گردش ایام
نومید و سر افکنده از این طالع و فرجام

مستانه شدم ، باده زدم گاه به گاهی
دل خسته ز می ، باز شدم غرق تباهی

خندیدم و گفتم شود از باده حذر کرد!
از کوچه مستان به چنین حال گذر کرد!

حال این منم و حال من و سوخته بالی
دیوانه و بیخود شده ای ، رو به زوالی

نومیدی و مستی ، به چنین درد دچاری!
دل خسته ای و خنده کنان ، باز خماری!

اینبار بسازم به همین بی پر و بالی
عاشق شوم و عشق رسانم به کمالی...
دیدگاه ها (۳)

چه کسی میفهمد؟در دلم رازی هستمیسپارم آنرا به خیال شب و تنهای...

دست می لرزید وپیشانی کمی تبداربودروبرویم قاب چشمان تو بر د...

و دوستت دارم چه اسان فتنه برپامیکندمهر یک بیگانه را در جان و...

خداوندا...همان گونه که چشم هایمان را از خواب بیدار کردی...قل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط