عمارتکیمتهیونگ

#عمارت_کیم_تهیونگ
#پارت_۳۴
_آره دیگه
ایزول:با آقای جئون تو اتاقشونن
عه اومدن
برگشتم عقب و با دیدن میونگ
عرق سردی رو پیشونیم نشست
و قلبم تند تند میتپید
یه لباس قرمز دکلته پوشیده بود
وموهاش مشکی لختش رو فر کرده بود
کوک هم یه جلیقه زرشکی پوشیده بود و
یه کربات پاپیون ای مشکی زده بود
و حسابی خوشگل شده بود
ولی بیشتر میونگ
مثل یه فرشته ها شده بود
چشمام از دیدنش سیر نمیشدن
دوست داشتم زمان همینجا متوقف میشد
و من تا ابد یه دل سیر بهش خیره میشدم
کوک:ته
با صدای کوک به خودم اومدم و بهش خیره شدم
کوک:بریم؟
_آ..آره بریم
تند تند به سمت باغ قدم برداشتم و سوار ماشین شدم و چند ثانیه بعدش میونگ و کوک و ایزول‌ سوار شدن
تا رسیدن به عمارت روستای همسایه
خودم رو کلی کنترل کردم که به میونگ خیره نشم
*۴۰ دقیقه بعد*
میونگ و ایزول از ماشین پیاده شدن
بعد من پیاده شدم و از پشت سرم کوک
ایزول:اوههه چقدر اینجا قشنگه
_بیشتر از عمارت من؟
ایزول:آره...یعنی نه‌(تعظیم*)
میونگ و کوک دست همو گرفتن و باهم وارد
عمارت شدن بعدش منو و ایزول وارد شدیم
دیدگاه ها (۱۴)

#عمارت_کیم_تهیونگ #پارت_۳۵مهمونی شون نسبت به مهمونی های ماخی...

#عمارت_کیم_تهیونگ #پارت_۳۶نوچه های جیمین دست و بالم رو گرفتن...

#عمارت_کیم_تهیونگ #پارت_۳۳*از زبان تهیونگ*حس عجیب و تازه ای ...

#عمارت_کیم_تهیونگ #پارت_۳۲سوالی بهش خیره شدمته:داهیون باهام ...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۶

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔𝟖در جعبه رو بستم و از اتاق کارم خارج شدم فک کن...

پآرت3 دلبرک شیرین آستآد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط