شبی آغوش روی سایه ات وا کرده ای هرگز

شبی آغوش روی ِ سایه ات وا کرده ای هرگز؟
خودت را اینهمه دلتنـــگ معنا کرده ای هرگز؟

دلت کرده هوای ِ سالهای ِ دور ِ خوشبختی؟
دوباره کفشهای ِ کودکی پا کرده ای هرگز؟

پس از عمری سراغ از خود گرفتن ها از این و آن
خودت را از سفر برگشته پیدا کرده ای هرگز؟

شبیه ِ خود کسی را دیده ای در چارچوب ِ در؟
خودت را تنگ در آغوش ِ خود جا کرده ای هرگز؟

خوشآمد گفته ای با ذوق و لرزیده دلت از شوق؟
بفرمـــا تو و هی این پا و آن پا کرده ای هرگز؟

اتاقی دنج ِ تنهایی، چه خوشحالم که اینجایی
میان ِ گریه هایت جشن برپا کرده ای هرگز؟

تو هم مثل ِ منی انگار، تنها همدمت دیوار
گله از بی وفایی های ِ دنیا کرده ای هرگز؟

شماره داده ای وقت ِ خداحافظ ؟ به زیر لب :
"بیا از این طرفها باز" نجوا کرده ای هرگز؟

به رسم ِ یادگاری، عاشقانه زیر ِ شعرت را
تو هم مانند ِ من با بغض امضا کرده ای هرگز؟

کنـــــار ِ صندلی ِ خالی و یک زیر سیگاری
دو فنجان چای ِ یخ کرده تماشا کرده ای هرگز؟

شب است و باز باران پشت ِ شیشه ساز رفتن زد
خودت را بدرقه تا صبح ِ فردا کرده ای هرگز

م.مثل مریم
دیدگاه ها (۳۱)

خانه دلتنگِ غروبی خفه بودمثلِ امروز که تنگ است دلمپدرم گفت چ...

در شهر تو میخانه زیاد است، ولی من...شوریده و دیوانه زیاد است...

تولد داریم اونم کی تولد داداش سعید مهربون ازقدیمیای ویس مهرب...

قلب من از سادگی هایش؛ پریشان گشته است..از محبتهای بیجایش، پش...

.❣گفته بودم بی تو میمیرم ولی،❣اینبار نه....❣گفته بودی عاشقم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط