~حقیقت پنهان~
•پارت ۱۷•
؟: آره، امشب لایرا رو تو دام خودشون انداختن. با حماقت خودت باید تا چند ماه صبر کنی تا شاید بتونی اون دختر رو بگیری. تازه اگر بتونی این کارو انجام بدی. اون یه گلبرگ ضعیف نیست که تو بتونی به راحتی گرفتارش کنی و...وقتی وارد تیم مافیایی رقیب ما شده...قراره خطرناک باشه.
از عصبانیت دندونام رو بهم محکم فشردم. دستام رو اینقدر محکم گره کردم که پنجه هام تقریبا توی گوشت کف دستم فرو رفتن.
اینفینیت: °اون عوضی...اگر خبر داشتی چرا زودتر بهم نگفتی؟!°
؟: خودم تا چند ساعت پیش بی خبر بودم. یکی از افرادم این خبر رو به من داد که اون موقع دیگه کار از کارش گذشته بود.
با عصبانیت رفتم به سمت میزم و مشتم رو روش کوبیدم.
اینفینیت: °لعنت! لعنت! لعنت بهش!°
از عصبانیت نفس نفس میزدم و دستام رو مشت کرده بودم و ذهنم به شدت درگیر بود تا اینکه دستی رو روی شونم احساس کردم.
؟: سخت نگیر. به وقتش نوبت ما هم میرسه و وقتی قدرت بیوفته دست ما میتونیم از پس هر کاری بر بیایم. فعلا بیا روی هدف اصلی تمرکز کنیم.
راست میگفت. اگر میخواستم اینطوری ادامه بدم هیچوقت نمیتونستم خودمو به جایی برسونم.
چنتا نفس کشیدم و کمی آروم تر شدم و ذهنم رو جمع و جور کردم.
اینفینیت: °راست میگی. به وقتش نوبت ماهم میرسه...°
؟: آره، امشب لایرا رو تو دام خودشون انداختن. با حماقت خودت باید تا چند ماه صبر کنی تا شاید بتونی اون دختر رو بگیری. تازه اگر بتونی این کارو انجام بدی. اون یه گلبرگ ضعیف نیست که تو بتونی به راحتی گرفتارش کنی و...وقتی وارد تیم مافیایی رقیب ما شده...قراره خطرناک باشه.
از عصبانیت دندونام رو بهم محکم فشردم. دستام رو اینقدر محکم گره کردم که پنجه هام تقریبا توی گوشت کف دستم فرو رفتن.
اینفینیت: °اون عوضی...اگر خبر داشتی چرا زودتر بهم نگفتی؟!°
؟: خودم تا چند ساعت پیش بی خبر بودم. یکی از افرادم این خبر رو به من داد که اون موقع دیگه کار از کارش گذشته بود.
با عصبانیت رفتم به سمت میزم و مشتم رو روش کوبیدم.
اینفینیت: °لعنت! لعنت! لعنت بهش!°
از عصبانیت نفس نفس میزدم و دستام رو مشت کرده بودم و ذهنم به شدت درگیر بود تا اینکه دستی رو روی شونم احساس کردم.
؟: سخت نگیر. به وقتش نوبت ما هم میرسه و وقتی قدرت بیوفته دست ما میتونیم از پس هر کاری بر بیایم. فعلا بیا روی هدف اصلی تمرکز کنیم.
راست میگفت. اگر میخواستم اینطوری ادامه بدم هیچوقت نمیتونستم خودمو به جایی برسونم.
چنتا نفس کشیدم و کمی آروم تر شدم و ذهنم رو جمع و جور کردم.
اینفینیت: °راست میگی. به وقتش نوبت ماهم میرسه...°
- ۵.۰k
- ۲۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط