فیک پارت
فیک💕🎀 پارت ۵
ویو کلی : یوری تا میرسه دم در مدرسه متوجه میشه که ۵ دقیقه دیگه مدرسه تعطیل میشه و رفتنش به مدرسه هیچ فایده ای نداره ، پس تصمیم میگیره بره و توی ایستگاه اوتوبوس بشینه تا سوار اولین اوتوبوس شه .
میونگ : خب کَل کَل با خودم بسه ، باید برم و سوار اولین اوتوبوس بشم تا بچه ها تعطیل نشدن ... خداکنه مدیر به والدینم زنگ نزده باشههه وای چیکارکنممممم؟؟؟؟ بهترین کار اینه که سریع برم خونه
ویو کلی : میونگ سریع وسایلشو از توی بیمارستان جمع میکنه و با سرعت جت میره سمت ایستگاه اوتوبوس ، از دور متوجه یوری میشه و ...
میونگ : ای بابا چرا این یوری همه جا هست ... بهتره نرم و صبر کنم تا اتوبوس بعدی بیاد . ولی اگه اوتوبوس بعدی دیر بیاد چی ؟
ویو کلی : یه مرد رندوم داشت رد میشد و میونگ ازش پرسید که : ببخشید جناب ، اتوبوس بعدی کی اینجا توقف داره ؟؟
مرد : اوتوبوسی که این ساعت میاد بزرگه و برای بچه های مدرسه هست و اوتوبوس بعدیش خیلی دیر میاد حدودا ۱ ساعت بعد ...
میونگ : چی واقعااااا ؟؟¿¿ مرسی جناب
.
.
.
میونگ : چاره ای ندارم ... باید برم
یوری : عه سلامی دوباره
میونگ : س...س...سلام !!
یوری : حالت بهتره ؟
میونگ : مگه برات فرقی داره ؟
یوری ( زیر لب ) : ای کاش میتونستم بهت بگم ...
میونگ : چیزی گفتی ؟؟
یوری : نه نه هیچی
میونگ : اوتوبوس اومد
یوری : آره
یوری : بفرما تو
میونگ : چقدر چسی 😑🤣
یوری : ای بابا😁
میونگ : وااااا 😳 چرا هما صندلی ها پره ؟؟
فقط دوتا اون ته خالیه ...
یوری : یاخداااااا ، فک کنم اول بچه های دبیرستان بغلی رو سوار کرده ... خب بیخیال اتوبوس بعدی سوار میشیم ...
ویو کلی : یوری ۲ قدم برداشت و میخواست پیاده بشه که میونگ یه دفعه دستشو محکم گرفت و گفت : نههههه من عجله دارم اوتوبوس بعدی ۱ ساعت دیگه میاددددد
ویو یوری : قرمز میشه و یه ریز نگاهی به دستای کوچولوی میونگ می ندازه و بلافاصله میگه : اوکی
.
.
.
میرن میشینن رو صندلی و چند دقیقه بعد :
میونگ ( تو ذهنش ) : وای خدای منننننن ، من چرا دستشو گرفتمممممم؟؟؟ اصن اون چه حرفی بود من زدممممم؟؟؟ دلم میخواد ناپدید شمممممم ...😓😓😣
یوری ( تو ذهنش ) : این رفتارا از میونگ بعیده تا جایی که من اونو می شناسم .... نکنه ... نکنه میخواد دوباره باهم باشیم ؟؟؟؟؟؟؟😳
.
.
.
ویو کلی : جای بین یوری و میونگ خیلی تنگ بود و میونگ کیفشو گذاشته بود بینشون
میونگ : وای خدای من خیلی گرمه ، واقعا تشنمه
یوری : آب داری ؟
میونگ : آره تو کیفمه
ویو کلی : میونگ خم میشه و بطری رو از تو کیفش بر میداره ولی وقتی داره میاد بالا ... یوری هم خم شده بود که گوشیشو از تو کیفش برداره و صورتاشون خیلی خیلی خیلییی بهم نزدیک میشه و ... (( عاح لیلی لی عاح لیلاسسسسس🤣🎀))
ویو کلی : یوری تا میرسه دم در مدرسه متوجه میشه که ۵ دقیقه دیگه مدرسه تعطیل میشه و رفتنش به مدرسه هیچ فایده ای نداره ، پس تصمیم میگیره بره و توی ایستگاه اوتوبوس بشینه تا سوار اولین اوتوبوس شه .
میونگ : خب کَل کَل با خودم بسه ، باید برم و سوار اولین اوتوبوس بشم تا بچه ها تعطیل نشدن ... خداکنه مدیر به والدینم زنگ نزده باشههه وای چیکارکنممممم؟؟؟؟ بهترین کار اینه که سریع برم خونه
ویو کلی : میونگ سریع وسایلشو از توی بیمارستان جمع میکنه و با سرعت جت میره سمت ایستگاه اوتوبوس ، از دور متوجه یوری میشه و ...
میونگ : ای بابا چرا این یوری همه جا هست ... بهتره نرم و صبر کنم تا اتوبوس بعدی بیاد . ولی اگه اوتوبوس بعدی دیر بیاد چی ؟
ویو کلی : یه مرد رندوم داشت رد میشد و میونگ ازش پرسید که : ببخشید جناب ، اتوبوس بعدی کی اینجا توقف داره ؟؟
مرد : اوتوبوسی که این ساعت میاد بزرگه و برای بچه های مدرسه هست و اوتوبوس بعدیش خیلی دیر میاد حدودا ۱ ساعت بعد ...
میونگ : چی واقعااااا ؟؟¿¿ مرسی جناب
.
.
.
میونگ : چاره ای ندارم ... باید برم
یوری : عه سلامی دوباره
میونگ : س...س...سلام !!
یوری : حالت بهتره ؟
میونگ : مگه برات فرقی داره ؟
یوری ( زیر لب ) : ای کاش میتونستم بهت بگم ...
میونگ : چیزی گفتی ؟؟
یوری : نه نه هیچی
میونگ : اوتوبوس اومد
یوری : آره
یوری : بفرما تو
میونگ : چقدر چسی 😑🤣
یوری : ای بابا😁
میونگ : وااااا 😳 چرا هما صندلی ها پره ؟؟
فقط دوتا اون ته خالیه ...
یوری : یاخداااااا ، فک کنم اول بچه های دبیرستان بغلی رو سوار کرده ... خب بیخیال اتوبوس بعدی سوار میشیم ...
ویو کلی : یوری ۲ قدم برداشت و میخواست پیاده بشه که میونگ یه دفعه دستشو محکم گرفت و گفت : نههههه من عجله دارم اوتوبوس بعدی ۱ ساعت دیگه میاددددد
ویو یوری : قرمز میشه و یه ریز نگاهی به دستای کوچولوی میونگ می ندازه و بلافاصله میگه : اوکی
.
.
.
میرن میشینن رو صندلی و چند دقیقه بعد :
میونگ ( تو ذهنش ) : وای خدای منننننن ، من چرا دستشو گرفتمممممم؟؟؟ اصن اون چه حرفی بود من زدممممم؟؟؟ دلم میخواد ناپدید شمممممم ...😓😓😣
یوری ( تو ذهنش ) : این رفتارا از میونگ بعیده تا جایی که من اونو می شناسم .... نکنه ... نکنه میخواد دوباره باهم باشیم ؟؟؟؟؟؟؟😳
.
.
.
ویو کلی : جای بین یوری و میونگ خیلی تنگ بود و میونگ کیفشو گذاشته بود بینشون
میونگ : وای خدای من خیلی گرمه ، واقعا تشنمه
یوری : آب داری ؟
میونگ : آره تو کیفمه
ویو کلی : میونگ خم میشه و بطری رو از تو کیفش بر میداره ولی وقتی داره میاد بالا ... یوری هم خم شده بود که گوشیشو از تو کیفش برداره و صورتاشون خیلی خیلی خیلییی بهم نزدیک میشه و ... (( عاح لیلی لی عاح لیلاسسسسس🤣🎀))
- ۷۰
- ۰۵ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط