عشقدردناک

ᎮᎪᎡᎢ 25 عشق‌دردناک
کم کم چشام داشت گرم میشد و بعدش چیزی نفهمیدم.......


ویو هیون
به عنوان ی برادرزاده دوسش دارم شاید بیشتر ....با نگاه کردن بهش یاد مادرش میفتم..یاد...وقتی ک بخاطر برادرم منو رد کرد...ولی ایکاش میدونست ک من تو اون ماجرا دستی نداشتم....
روش پتو کشیدم.....بسته قرصارو برداشتمو رفتم بیرون......
وارد اتاق پدرم شدم......نیم نگاهی بهم کرد میتونستم نگرانی ک داره برای پنهان کردنش تلاش زیادی میکنه ببینم.....

جانگ:حالش چطوره؟ زیاد جدی ک نیست؟چون مادرشم دوماه قبل از مرگش سابقه سکته قلبی داشت.....

هیون: اگ مادرش سابقه داشته پس باید بیشتر مراقبش باشیم ولی این حال الانش با قاطعیت میتونم بگم فشار عصبیه...و این با ارامش و دارو برطرف میشه......

جانگ:خیلخب الان کجاست ؟
هیون: خوابه.....راجب تنبیه....ی چیزایی فهمیدم.....پدر...اون....فقط ی دختر بچس
جانگ:تو کار من دخالت نکن.....من سر هیچ چیز باهاش شوخی ندارم ک بخواد ب خودش اسیب بزنه حتی با خودشم!
دیدگاه ها (۰)

ᎮᎪᎡᎢ 26 عشق‌دردناکمرد نفس عمیقی کشید و رو پسرش کرد....جان...

ᎮᎪᎡᎢ 27 عشق‌دردناکویو ات درگیر فکر انتقام غز کوک بودم ک ی...

ᎮᎪᎡᎢ 24 عشق‌دردناکویو ات ی دستشو گذاشت روی شونم و درازم ...

ᎮᎪᎡᎢ 23 عشق‌دردناکویو ات دیگه چیزی نگفت و براید استایل بغ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط