امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
فصل ۲) p⁸⁹
..................
با دیدن ته یانگ که توی گهواره اش با دستاش بازی میکرد به سمتش رفت انگشت های کوچیک توی هم گره شد بود و گاهی به دهنش نزدیک میکرد و باهاش بازی میکرد
پسرش کوچولو اش رو توی بغلش گرفت و بوسه کوتاهی روی لبش گذاشت و سرش روی شونه خودش گذاشت و ته یانگ با دست هاش کوچولو اش به موهای مادرش چنگ می زد
لبخند پر رنگی روی لب نقش بسته بود با تقی به به در خورد نگاهی روبه درد داد
بینا : اجازه هست
ا،ت : البته بیا
بینا با لبخند زیبایی که روی لبش بود به سمتش اومد و نگاهی به ته یانگ انداخت
بینا : وای خیلی نازه تهیونگ راست میگفت که نمیشه از این کوچولو دل کند
ا،ت نگاهی به صورت ته یانگ انداخت که با دستای کوچیک اش چشماش رو میمالید پسرش توی گهواره اش گذاشت و به سمته بینا برگشت
ا،ت : آره ته یانگ با همه بچه های که دیدم فرق داره
بینا با همون لب زیبا و زیری روی لبش بود گفت
بینا : آره خیلی شیرینه
نگاهی دوباره به ته یانگ انداخت که چشماش گرم خواب شده بودن
همراه با بینا از اتاق خارج شدن و به سالن برگشت ولی اثری از تهیونگ و ایل دونگ نبودن روی مبل ها نشستن
بینا : اینا کجا رفتن
ا،ت : وقتی داشتیم میومدیم در بالکن باز بود فکر کنم رفتن توی بالکن
بینا : چه بهتر الان میتونیم دخترونه حرف بزنیم از بحث های اونا خسته شدی درسته
ا،ت : نه این چه حرفیه
بینا : با من راحت باش لازم نیست رسمی باشی
ا،ت : باشه
بینا : مثل مامان بزرگا حرف میزنم درسته وقتی دوست پسرت روانشناسی باشی تو هم مجبوری باهاش اونجوری بشی
ا،ت : نه اصلا اینجوری نیست من از آدمای خون گرم خیلی خوشم میاد
بینا : زندگی متاهلی چطوره میخواهم بتونم که اگه خواستم با ایل دونگ ازدواج کنم از قبل بدونم چی در انتظارمه
ا،ت خنده ریزی کرد که باعث خنده بینا هم شد
..............
درحال که نسیمه خنک و ملایمی میوزید لیوان مشروب اش تکون داد که محتویات داخل توی لیوانچرخید با صدای دوستش از افکارش بيرون اومد
ایل دونگ : درمورد احساست بهش گفتی
تهیونگ کمی از مشروبش رو مزه کرد و همینطور که نگاهش رو به جلو دوخته بود گفت
تهیونگ : نه هنوز چیزی بهش نگفتم
ایل دونگ : به نظرم هرچه زودتر بهش بگو
تهیونگ : چطور بهش بگم من هنوز هیچی از گذشتم یادم نمیاد
جعبه قرص های توی جیب کتش بیرون آورد و توی دستش فشرد و ادامه داد
تهیونگ : چی بهش بگم که با خوردن این قرصا شبا میخوابم
ایل دونگ با تعجب به جعبه قرص توی دست تهیونگ نگاه میکرد و با عجله اون از دست تهیونگ گرفت
تهیونگ : چیکار داری میکنی........
فصل ۲) p⁸⁹
..................
با دیدن ته یانگ که توی گهواره اش با دستاش بازی میکرد به سمتش رفت انگشت های کوچیک توی هم گره شد بود و گاهی به دهنش نزدیک میکرد و باهاش بازی میکرد
پسرش کوچولو اش رو توی بغلش گرفت و بوسه کوتاهی روی لبش گذاشت و سرش روی شونه خودش گذاشت و ته یانگ با دست هاش کوچولو اش به موهای مادرش چنگ می زد
لبخند پر رنگی روی لب نقش بسته بود با تقی به به در خورد نگاهی روبه درد داد
بینا : اجازه هست
ا،ت : البته بیا
بینا با لبخند زیبایی که روی لبش بود به سمتش اومد و نگاهی به ته یانگ انداخت
بینا : وای خیلی نازه تهیونگ راست میگفت که نمیشه از این کوچولو دل کند
ا،ت نگاهی به صورت ته یانگ انداخت که با دستای کوچیک اش چشماش رو میمالید پسرش توی گهواره اش گذاشت و به سمته بینا برگشت
ا،ت : آره ته یانگ با همه بچه های که دیدم فرق داره
بینا با همون لب زیبا و زیری روی لبش بود گفت
بینا : آره خیلی شیرینه
نگاهی دوباره به ته یانگ انداخت که چشماش گرم خواب شده بودن
همراه با بینا از اتاق خارج شدن و به سالن برگشت ولی اثری از تهیونگ و ایل دونگ نبودن روی مبل ها نشستن
بینا : اینا کجا رفتن
ا،ت : وقتی داشتیم میومدیم در بالکن باز بود فکر کنم رفتن توی بالکن
بینا : چه بهتر الان میتونیم دخترونه حرف بزنیم از بحث های اونا خسته شدی درسته
ا،ت : نه این چه حرفیه
بینا : با من راحت باش لازم نیست رسمی باشی
ا،ت : باشه
بینا : مثل مامان بزرگا حرف میزنم درسته وقتی دوست پسرت روانشناسی باشی تو هم مجبوری باهاش اونجوری بشی
ا،ت : نه اصلا اینجوری نیست من از آدمای خون گرم خیلی خوشم میاد
بینا : زندگی متاهلی چطوره میخواهم بتونم که اگه خواستم با ایل دونگ ازدواج کنم از قبل بدونم چی در انتظارمه
ا،ت خنده ریزی کرد که باعث خنده بینا هم شد
..............
درحال که نسیمه خنک و ملایمی میوزید لیوان مشروب اش تکون داد که محتویات داخل توی لیوانچرخید با صدای دوستش از افکارش بيرون اومد
ایل دونگ : درمورد احساست بهش گفتی
تهیونگ کمی از مشروبش رو مزه کرد و همینطور که نگاهش رو به جلو دوخته بود گفت
تهیونگ : نه هنوز چیزی بهش نگفتم
ایل دونگ : به نظرم هرچه زودتر بهش بگو
تهیونگ : چطور بهش بگم من هنوز هیچی از گذشتم یادم نمیاد
جعبه قرص های توی جیب کتش بیرون آورد و توی دستش فشرد و ادامه داد
تهیونگ : چی بهش بگم که با خوردن این قرصا شبا میخوابم
ایل دونگ با تعجب به جعبه قرص توی دست تهیونگ نگاه میکرد و با عجله اون از دست تهیونگ گرفت
تهیونگ : چیکار داری میکنی........
- ۱۰.۷k
- ۰۹ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط