فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بودروی نیمکتی چوبیروبه روی
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود,روی نیمکتی چوبی,روبه روی یک آب نمای سنگی,پیرمرد از دختر پرسید: غمگینی؟؟؟
.
.
. نه...
چرا گریه میکنی؟
دوستام منو دوست ندارن...
چرا؟
چون قشنگ نیستم.
قبلا اینو بهت گفتن؟
نه!!!
ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
راست میگی؟
از ته قلبم آره...
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستانش دوید شاد شاد.چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هایش را پاک کرد,کیفش را باز کرد,عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت....!!!!!
.
.
. نه...
چرا گریه میکنی؟
دوستام منو دوست ندارن...
چرا؟
چون قشنگ نیستم.
قبلا اینو بهت گفتن؟
نه!!!
ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
راست میگی؟
از ته قلبم آره...
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستانش دوید شاد شاد.چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هایش را پاک کرد,کیفش را باز کرد,عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت....!!!!!
- ۷۶۶
- ۰۳ دی ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط