پلیس ابلیس ...

پلیس. ابلیس. part⁶



وقتی برگشتم ، سرجام میخکوب شدم ، از شدت ترس پاهام می‌لرزید و خوشکم زده بود ... اون آدمی که تو تلویزیون دیدم بود و دقیقا تو چند سانتی من وایساده بود
( چیه اگه فکر کردید الان برمیگرده جونگ کوک رو پشت سرش میبینی کور خوندید ) خواستم جیغ بزنم اما از شدت ترس صدام در نمیومد ، همینجوری وایساده بود جلوم و صداهای عجیب غریب درمیاورد که یهو برای یه ثانیه همه جا تاریک شد و دوباره روشن شد ولی دیگه اون آدم ترسناک نبود ....
ده دقیقه گذشت و نتونستم از جام تکون بخورم ، فکر کنم بچه ها نگرانم شده بودن چون هی به در میکوبیدن و صدام میکردن ، خلاصه به خودم اومدم و پاشدم معما ها رو حل کردم که بچه ها تونستن بیان تو و همه با هم اتاق ها رو گذروندیم و بازی تموم شد و هر کی رفت خونه خودش و ما هم رفتیم به عمارت
+ تهیونگ توروخدا یه چند دقیقه برم بیرون قدم بزنم
تهیونگ: حاجی همین الان از بیرون اومدیم
+ میرم زود میام
تهیونگ : دم در اشکالی نداره
+ ععععععععععع اوپااا ( کیوت)
تهیونگ : یه ربع فقط یه ربع ( جدی )
+ میسی
تهیونگ : اوخدا کیوت خر
رفتم سوار ماشینم شدم و رفتم سمت جنگل ، یه جای که ماشین نمی‌رفت پیاده شدم و ماشینم رو قفل کردم و پیاده رفتم تو جنگل تا یکم هوا بخورم آخه جنگل خیلی قشنگ بود ...
حواسم به ساعت نبود و ساعت رو که نگاه کردم دیدم یه ساعت گذشته ، به تهیونگ پیام دادم که می‌خوام برم خونه دوستم به خاطر همین یه ساعت دیر میام و مکان گوشیم رو روشن کردم تا بتونم راه برگشت رو پیدا کنم
همینجوری داشتم قدم میزدم و میرفتم تو دل جنگل که یهو با یه عمارت خیلی خیلی بزرگ و تاریک مواجه شدم ، بعد یکم وایسادم تا ببینم کسی رو دور و اطرافش میبینم یا نه که یکم دقت کردم دیدم یکی داره میاد سمتم و چون خیلی تاریک بود نمی‌تونستم قیافشو ببینم ، تا اومدم فلش گوشیم رو روشن کنم یهو .... سیاهی مطلق
_ اینم از شکار امروز ( نیشخند )

• اسلاید ۲ تا 4 عمارت •
• اسلاید 5 جونگ کوک •