گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد

گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت تا آب بنوشد.
عکس خود را در اب دید، پاهایش در نظرش باریک و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد. اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید شادمان و مغرور شد. در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.

گوزن به سوی مرغزار گریخت و چون چالاک میدوید، صیادان به او نرسیدند اما وقتی به جنگل رسید، شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد و نمیتوانست به تندی بگریزد. صیادان که همچنان به دنبالش بودند سر رسیدند و او را گرفتند. گوزن چون گرفتار شد با خود گفت: دریغ پاهایم که ازآنها ناخشنود بودم نجاتم دادند،اما شاخ هایم که به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند !

چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها ناشکر و گله مندیم، پله ی صعودمان باشد و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم مایه ی سقوطمان باشد
دیدگاه ها (۱)

ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ اینگونه ﺷﮑﺎﺭ میکنند ...ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﺍﯼ برن...

«قارون» هرگز نمی دانست که روزی ،کارت عابر بانکی که در جیب ما...

مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود. او به فرماندار شهر گفت...

فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیستچون رود بگذر از همه سنگ ریزه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط