ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت 1
سانامی : نه بابا! نه تر خدا من نمی خوام 🥺
@ همین که گفتم . صداتو بشنوم زدم تو دهنت.
سانامی :حقق حقق نمی خوام حقق .
@ سانو بیا اینو پد صگ ببر اتاقش ریخت نحسشو نبینم.
سانو :بله ارباب.
سانامی رفت به اتاقش. اون شب تا صب گریه کرد.
پرش زمانی
صبـ
سانو :خانم بیدار شید ، خانم لطفا بیدارشید
سانامی دستی رو چشماش کشید و اشکی که از دیشب رو گونه هاش مونده بود رو پاک کرد رو رفت پایین . دست و صورتشو شصت و رو سر میز صبحانه
سانامی: هااااا صب بخیر همگی
پدر سانامی زیر چشمی نگاهش کرد و به غذا خوردن ادامه داد.
سانامی هم بی توجه به اینکه کسی جوابش نداد غذا شو خورد.
پرش زمانی
ساعت 2 بعد از ظهر
سانامی رو تختش راز کشیده بود .
سانامی :اهههههههه دوباره باختمممم .
سانو :با پاشید پدرتون دستور دادن برای خرید به پاساژ برید. گفتن بهترین لباس ها و تو چش ترین لباس ها رو بردارید.
سانامی :ن م خ وا م . دوست ندارم. حالشو ندارم.
سانو :خواهش میکنم شما که نمی خواید دوباره کتک بخورید؟ 😞
سانامی :هوووووووووف !
باحرص گوشیو پرت کرد رو تخت رو رفت پایین.
سانو :ارباب پایین منتظرتونن.
سانامی :چرااااا؟ قرار بود خودم تنهایی برم .
سانو :حالا هرچی 😒 لباستون رو عوض کنین و برید تا اقا نیومدع.
(آقا :پدر سانامی ارباب :ادامه داستان میفهمید 😏)
سانامی یه دامن و یه نیم تنه پوشید و رفت پایین.
یه ماشین بنز مشکی خیلی شیک و خوشگل جلو در بود.
با قیافه ی آویزون و کشیده سوار ماشین شد .
هیچ کدوم حتی بهم نگاهم نکردن
پارت 1
سانامی : نه بابا! نه تر خدا من نمی خوام 🥺
@ همین که گفتم . صداتو بشنوم زدم تو دهنت.
سانامی :حقق حقق نمی خوام حقق .
@ سانو بیا اینو پد صگ ببر اتاقش ریخت نحسشو نبینم.
سانو :بله ارباب.
سانامی رفت به اتاقش. اون شب تا صب گریه کرد.
پرش زمانی
صبـ
سانو :خانم بیدار شید ، خانم لطفا بیدارشید
سانامی دستی رو چشماش کشید و اشکی که از دیشب رو گونه هاش مونده بود رو پاک کرد رو رفت پایین . دست و صورتشو شصت و رو سر میز صبحانه
سانامی: هااااا صب بخیر همگی
پدر سانامی زیر چشمی نگاهش کرد و به غذا خوردن ادامه داد.
سانامی هم بی توجه به اینکه کسی جوابش نداد غذا شو خورد.
پرش زمانی
ساعت 2 بعد از ظهر
سانامی رو تختش راز کشیده بود .
سانامی :اهههههههه دوباره باختمممم .
سانو :با پاشید پدرتون دستور دادن برای خرید به پاساژ برید. گفتن بهترین لباس ها و تو چش ترین لباس ها رو بردارید.
سانامی :ن م خ وا م . دوست ندارم. حالشو ندارم.
سانو :خواهش میکنم شما که نمی خواید دوباره کتک بخورید؟ 😞
سانامی :هوووووووووف !
باحرص گوشیو پرت کرد رو تخت رو رفت پایین.
سانو :ارباب پایین منتظرتونن.
سانامی :چرااااا؟ قرار بود خودم تنهایی برم .
سانو :حالا هرچی 😒 لباستون رو عوض کنین و برید تا اقا نیومدع.
(آقا :پدر سانامی ارباب :ادامه داستان میفهمید 😏)
سانامی یه دامن و یه نیم تنه پوشید و رفت پایین.
یه ماشین بنز مشکی خیلی شیک و خوشگل جلو در بود.
با قیافه ی آویزون و کشیده سوار ماشین شد .
هیچ کدوم حتی بهم نگاهم نکردن
- ۱۲.۰k
- ۱۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط