می توانستم او را روی زانوانم

[می توانستم او را روی زانوانم
بنشانم، سرش را میان دو دستم
بگیرم، می توانستم دراز زمانی نوازشش کنم،
امّا هم آن چنان که انگار با سنگی وَر بروی
که شوریِ اقیانوس های اَزلی
یا پرتو ستاره ای در آن نهفته باشد،
حس می کردم آنچه لمس می کنم
تنها پیله بسته وجودی است که از درون
به بینهایت می رسد.

چه رنجی می کشیدیم از وضعی که
فراموشیِ طبیعت بر سرمان آورده،

که تن ها را از هم جدا ساخته

امّا

تفسیر جان‌ها را ممکن نکرده است.]☆
دیدگاه ها (۳)

[دوست داشتن، چیزی شبیه به گم شدنه، توی یه آدم دیگه حالا هرچی...

دِلبَر!🎶۴‌روزع‌که‌نیستی🚶‍♀️🖤۴روزع‌که‌تنها‌‌کسی‌که‌اشکامو‌میب...

یه‌دُختر:)👧🏼💍••͜⃟🌙یا‌یه پسر:)🙇‍♂👐🏿••͜⃟🌙قلب‌شون‌هیچ‌فرقی‌ندار...

[غرور من قوی تر از احساساتمه، من میتونم ۲۴ ساعت بهت فکر کنم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط