بی تی اس و ماه رمضان (۱)🌙📿💜😂

●نکته: برای اسم دخترخاله ها و پسرخاله های ات از اسم دخترخاله پسرخاله های خودم استفاده کردم، شما هرچی دوس دارین تصور کنین🙂✨️
و اینکه فقط جنبه فان داره، قصد مسخره کردن و .... رو ندارم🙂❤️


من اتم و ۲۰ سالمه. با اعضا خیلی صمیمیم. من رشتیم و تصمیم گرفتیم بریم خونه بابابزرگ من. پس وسایلمونو جمع کردیم و رفتیم . میخواستیم دو هفته بمونیم. اما دو روز بعد از رسیدن ما ، ماه رمضان بود.
خلاصه رفتیم توی این دو روز دخترخاله هام و پسرخاله هام که آرمی بودن با بی تی اس آشنا شدن. مامانبزرگم هم کلی غذای محلی خوشمزه براشون درست کرد . منم بردمشون جاهای دیدنی و قشنگ.
توی این دو روز در نشست هایی که بی تی اس با پدربزرگ بنده داشتند تصمیماتی میگیرند....
// چهار صبح اولین روز ماه رمضون //
// ویو ات //
با صدای حرف زدن و کاسه بشقاب از خواب پاشدم دیدم آجیا هم چشاشون بازه
ات:صدا چیه؟🥱
عسل : نمیدونم. من الان از خواب پاشدم🥱
مهشید : بیاید اینجا😳😂 (پیش در )
بعله آقایون نشستن دارن با مامانبزرگ و بابابزرگ بنده سحری میخورن🤣🤣🤣
ات و عسل :😳😳🤣🤣
مهشید: ششش یکم سر و صدا نکنین ببینیم چی میشه😂
سحری تموم شد و اذان گفت. همه توی صف های خوشگل و تر و تمیز وایستادن به بابابزرگم اقتدا کردن نماز میخونن.😐
ما:🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
نماز تموم شد نشستن مامانبزرگم داره براشون قرآن میخونه و اونام که چه دقتی دارن به خرج میدن.
مامانبزرگم: فارسی که بلدین بخونین؟
اعضا: بله
مامانبزرگم: خب اینم همونه.حالا نفری دو آیه بخونین.
اعضا : باشه
ات: به کلاس قرآن مادرجون خوش آمدید🤣🤣🤣
(ات به مامانبزرگش میگه مادرجون به بابابزرگش میگه آقاجون)
عسل و مهشید:🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
بعد هر کدوم از اعضا شروع کردن به خوندن قرآن با صوت
ما:😳😳😳😳🤣🤣🤣🤣
بعد از قرآن هم همه رفتن خوابیدن فقط آقاجون رفت سوپرمارکتش .
ماهم خوابمون نمیبره و فقط داریم اوضاع رو هضم میکنیم و از خنده میترکیم.
(پسرا تو یه اتاق میخوابن ، دخترا تو یه اتاق )
// ساعت یک ظهر //
عسل: مادرجون گشنمونه
ماردجون: بیاید بشینید براتون غذا بکشم
ما: مرسی
نشستیم داشتیم ناهار میخوردیم که متوجه شدیم هفت بزرگوار به ما زل زدن.
کوک: خجالت بکشید ما روزه ایم.🤦🏻‍♀️
ات: مگه مجبورتون کردیم که به ما زل بزنین😑
مهشید: اوووووومممممم جاتون خالی خیلی خوشمزه اس.😌😋
کوک: بیا اینا مثلا مسلمونن😑
همه:🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
ته: نگران نباشین ما سحر، خوردیم لذتم بردیم😏
جیمین : ولی من گشنمه
عرشیا : ولی تا اذان ۷ ساعت مونده😃
ما:😃😃😃😃😂😂😂
اعضا :😫😫😫😫
آقاجون اومد .
همه: سلام
آقاجون: سلام. عا بیا اینا دارن ناهار میخورن بعد اینا که مسیحین ، کره این روزه گرفتن. هرچقد به نوهام گفتم روزه بگیر نماز بخون گوش نداد ولی اینا رو نگا چه حرف گوش کنن😂
همه:🤣🤣🤣🤣🤣
آقاجون: پاشین بیاین نماز ظهر
اعضا رفتن
// بعد از نماز ظهر //
آقاجون: کجا؟ یه نماز دیگه مونده
شوگا: خب ظهرو خوندیم دیگه
آقاجون : نه ما ۵ نماز داریم تو شبانه روز و .... ( درحال توضیح نمازها😂)
اعضا: آها
آقاجون : خب نماز عصر میخوانم قربه الی الله ......
ما:😂😂😂😂😂
// بعد از ظهر //
ته و کوک و پسرخاله هام رفتن گیم زدن.
شوگا رفت لالا تا گشنش نشه😂
نامجون رفت سراغ کتاب درمورد اسلام و کتاب قرآن😂
جین نشست با مادرجون درمورد غذاهای گیلانی صحبت کرد و نکته برداری کرد.😂
ما دخترا هم نشستیم پا فیلم دیدن و حرف زدن
جیمین و هوپی هم رفتن به جین گفتن در حین بازی با مادرجون حرف بزنه و چهارنفری منچ بازی کردن.😂😂
که آقاجون اومد
آقاجون: من برم زولبیا بامیه بگیرم.
مادرجون:خب بخر
جیمین : زول بیا با چی چی؟ اصلا چی هس؟
ما:😂😂😂😂
ماهم عکس نشون دادیم و گفتیم چیه.
جین: نه نه آقاجون نمیخواد بخری من درست میکنم
همه: واوووووووو👏🏻👏🏻
آقاجون: خب باشه پس فقط نون و حلیم میگیرم. خداحافظ
همه: خداحافظ
ته: حلیم چیست؟🧐
همه:😂😂😂
محمدرضا : ببین.....(درحال توضیح دادن اینکه حلیم چیست😂)
دخترا و جین به مادرجون کمک کردیم افطار درست کنه.
مهشید: مگه جونگ کوک آشپزیش خوب نیس؟
جین: چرا
عسل : پس چرا آقا اونجا نشسته.
ما : نمیدونیم😂😂😂
مهشید : جونگ کوکااااااااااااااااا
کوک: بله😳
جین : پاشو بیا کمک😂
کوک: چشم چشم😂
همه:🤣🤣🤣🤣🤣
کوک هم به ما پیوست حالا پسرا دارن حرف میزنن ماها درحال آشپزی.
ادامه دارد........

آرمیا خوشحال میشم حمایت کنین💜
خوشحال میشم لایک کنین❤️
فالو = فالو 💛


#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#سم
#فیک_سم
#بی_تی_اس
#سناریو
#سناریو_بی_تی_اس
#BTS
دیدگاه ها (۲۲)

بی تی اس و ماه رمضان (۲)🌙📿💜😂 (پارت آخر)

فیک جدید😃😃

درخــواســتــی

فیک جدید😃😃

قسمت ۹

پارت ۲۰ات: اخ جیمین سرشو از تو گردن از بیرون میاره جیمین: بی...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط