زیاد کار سنگین نداشتم
زیاد کار سنگین نداشتم
یکی از کارگرای سن بالای اونجا که کمتر کارش گیرش مياد را با خودم بردم سر ساختمون
ماجرای اون خیر که هر چند وقت میاد و بین کارگرا دستکش پخش میکنه را تعریف کرد
بعدش سرشو انداخت پایین دستای پینه بسته و زبرش را نگا کرد
گفت خدا خیرش بده یه ذره دستام نرم شده
بعد هم با یه خنده تلخی گفت
بخاطر زبری دستام نوه ام نمیزاره صورتش نوازش کنم 😔😔
یکی از کارگرای سن بالای اونجا که کمتر کارش گیرش مياد را با خودم بردم سر ساختمون
ماجرای اون خیر که هر چند وقت میاد و بین کارگرا دستکش پخش میکنه را تعریف کرد
بعدش سرشو انداخت پایین دستای پینه بسته و زبرش را نگا کرد
گفت خدا خیرش بده یه ذره دستام نرم شده
بعد هم با یه خنده تلخی گفت
بخاطر زبری دستام نوه ام نمیزاره صورتش نوازش کنم 😔😔
- ۱.۴k
- ۰۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط