به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز


به پایان رسیدیم اما نکردیم آغاز
فرو ریخت پرها نکردیم پرواز
ببخشای ای روشن عشق بر ما، ببخشای
ببخشای اگر صبح را به مهمانی کوچه دعوت نکردیم
ببخشای اگر روی پیراهن ما نشان عبور سحر نیست
ببخشای ما را اگر از حضور فلق روی صنوبر خبر نیست
نسیمی گیاه سحرگاه را در کمندی فکنده ست و
تا دشت بیدارش می کشاند
و ما کمتر از آن نسیمیم
در آن سوی دیوار بیمیم
ببخشای ای روشن عشق بر ما ببخشای
به پایان رسیدیم اما
نکردیم آغاز
فرو ریخت پرها نکردیم پرواز...

• محمدرضا شفیعی کدکنی 🍂

دیدگاه ها (۱)

‌دریای شور انگیز چشمانت چه زیباستآن جا که باید دل به دریا زد...

کس ندیدیم که با ما به‌سر آرَد نفسینفسی همدم ما شو که نداریم ...

رفتم که از دیوانه بازی دست بردارمتا اَخم کردم مطمئن شد دوستش...

تو را ز جرگه‌ی انبوه خاطرات قديمیبرون كشيده‌ام و دل نهاده‌ام...

p³⁵قسمت ۳۵ : بازگشت به ریشه‌هاویو ا/تصبحی آرام بود، ولی درون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط