پارت

♥️🌻♥️🌻♥️
🌻♥️🌻♥️
♥️🌻♥️
🌻♥️
♥️
🌻 #پارت_45🎈
🐣 #مغرور_عاشق_کش💕

حالم خوب نبود!
انگار یکی داشت خفم میکرد!
چشامو محکم بستم و انگشتامو رو شقیقه های سرم گذاشتم!
حالم داشت بدتر میشد!
حالت تهوع بهم دست میداد!
جلو چشام داشت سیاهی میرفت!
تو همین حال بودم ک پرستاری اومد و متوجه حالم شد!
دکتر رو صدا زد!
متوجه صدای شاهان میشدم که داد میزد ولی نمیفهمیدم! چی‌ میگفت!
فقط فهمیدم ک دکتر گفت: باید ببرینش بیرون از شهر بیمارستان!
تو هوا معلق بودم!
به زور لایه چشامو باز کردم! تو بغل شاهان بودم که دوان دوان داشت منو جایی میبرد!
سوار ماشینم کرد و خودشم نشست و با تموم سرعت ماشینو به حرکت درآورد!
تو وسطای راه یهو صدای بلندی مثل صدای گلوله بلند شد!
شاهان: تمناااا اگه صدامو میشنوی سر بخور برو کف ماشین!
صداشو میشنیدم ولی توان حرکت کردن و جواب دادنو نداشتم!
یهو درای ماشین باز شد!
آروم چشامو باز کردم! شاهانو گرفته بودن! تعدادشون خیلی زیاد بود!
یکیم منو بغل گرفتو سوار یه ماشین دیگ کرد!
صدای شاهان میشنیدم که می‌گفت:‌ اونو ولش کنین کثاااافتااا! شما مشکلتون با منه!
ماشینو به حرکت در آوردن!
من هنو تو بغل اون مرد غریبه بودم!
حالم خوش نبود!
مرده: هی‌صمد این دختره چشه؟‌ انگار داره میمیره!
صمد: کاری نداشته باش بزار به حال خودش باشه!
مرده: پسر بخدا این داره میمیره!
صمد: الان میرسیم عمارت یه چیزیش میکنیم!
مرده: این چه کاره اشراف زادس!؟؟
صمد: به احتمال زیاد معشوقش!
دیگه چیزی نفهمیدم و از هوش رفتم!

"شاهان"
داشتم دیوونه میشدم!
داد زدم: تووووله سگااااا اون دختره حالش خوب نیست باید برسونمش بیمارستان!
انگار نه انگار که من حرف میزدم!
تعدادشون زیاد بود من اسلحم همرام نبود!
من: باشه! باشه کثافتا نشنیده بگیرین! وقتتتتتی اون عقاب بی همه چیز رو بکشم همتونو سگم‌خودم میکنم!

--•-•-•---❀•♥•❀---•-•-•--
♡ @noveI_home