بازمانده
بازمانده
ادامه پارت ۲
¤:یوری درست میگه اینجا موندنمون فایدهای نداره حداقل اون بیرون آب و غذا هست شاید مردمی باشن که بهمون کمک کنن، من با یوری میرم و نقشه که یوری کشیده نقص نداره اون گفت با جدا شدنمون اون هیولا ها هم ازهم جدا میشن و اینخیلی خوبه چون اگه یجا بخوایم فرار کنیم خطرناکه چون اونموقع همهشون یجا دنبالمون میان، هرکی میاد میتونه یه چوب برای دفاع از خودش برداره و فرار کنه.
○:من میام.
~:منم میام.
□:پس منم میام:(کلافه گفت)
همه به یونا زُل زدیم که بالاخره اونم گفت:باشه منم میام
صورتهای خیسمون رو پاک کردیم،لباسهای که تو رختکن وجود داشت رو تنمون کردیم چون هرچه بیشتر تنمون بود احتمال گاز گرفتن توسط اونا کمتر بود چون لباسها میتونست مانع رسیدن دندون های اونا به پوست ما بشه.
زمان رفتن بود، صندلی رو زیر پامون گذاشتم تا همقد پنجره بشیم، روی صندلی بلند شدم و پنجره رو کمی باز کردم نگاهی به اطرافم انداختم و زمانیکه دیدم فاقد از هیولایی هست خودم رو بالا کشیدم و از پنجره به سمت بیرون خارج شدم، سریع حالت دفاعی گرفتم و منتظر بقیه موندم تا بیان بیرون، بالاخره بهترتیب همه از رختکن خارج شدیم و زمان جدا شدنمون بود: من ایتهوون میرم، کسی هست مسیرش اونور باشه!
یونا:من!من....
یوری:بقیه!
سرشون رو به دوطرف تکون دادن، از صورتشون نگرانی میبارید راحت نبود برای هیچکدوممون، اولین تجربهِمون بود و بهقدر واسهمون دشوار بود که انگار تو قفس حبس شده باشیم که توش هیچ آکسیژنِ وجود نداشت مسیر پرخطری در پیش داشتیم این تازه شروع ماجرا بود و ما نمیدونستم با برداشتن یه قدم ممکنه چی ببینیم.
یوری:زنده بمونین، باشه باید زنده بمونین این ماجرا تموم میشه و ما دوباره دوری هم جمع میشیم و دوباره تیممون رو تشکیل میدیم و برای مسابقات آماده میشیم، پس لطفا یهجایی امن براتون پیدا کنین و تا موقع که کمک برسه زنده بمونین، الانم باید بریم.
خداحافظیمون چندثانیهی طول نکشيد همه بهسمت های مخالف با سرعت راه افتادیم.
در پشتی تنها راه فرارمون بود زنجیر که دوری دستگیره در بود رو باز کردم و بعد سریع هردو خارج شدیم، درو بستیم و زنجیر که دستم بود رو دوری دستگیره پیچیدم تا باز نشه، و بعد هردو با سرعت پیشازحد شروع به دویدن کردیم ولی دراین راه مهمونهای ناخواسته زیادی داشتیم که هرثانیه جلو راهمون سبز میشد با چوب نمیشد به درستی از خود دفاع کرد چون هیچ آسیبی به اون هیولاها نمیرسوند، بالاخره به خیابانی رسیدند که به خونه یوری منتهی میشد خیابان که دیگه مث قبل نبود خون و نیمتنه های خورده شده و زامبیها همهجا رو فرا گرفته بود....
غلط املایی بود معذرت ❤
ادامه پارت ۲
¤:یوری درست میگه اینجا موندنمون فایدهای نداره حداقل اون بیرون آب و غذا هست شاید مردمی باشن که بهمون کمک کنن، من با یوری میرم و نقشه که یوری کشیده نقص نداره اون گفت با جدا شدنمون اون هیولا ها هم ازهم جدا میشن و اینخیلی خوبه چون اگه یجا بخوایم فرار کنیم خطرناکه چون اونموقع همهشون یجا دنبالمون میان، هرکی میاد میتونه یه چوب برای دفاع از خودش برداره و فرار کنه.
○:من میام.
~:منم میام.
□:پس منم میام:(کلافه گفت)
همه به یونا زُل زدیم که بالاخره اونم گفت:باشه منم میام
صورتهای خیسمون رو پاک کردیم،لباسهای که تو رختکن وجود داشت رو تنمون کردیم چون هرچه بیشتر تنمون بود احتمال گاز گرفتن توسط اونا کمتر بود چون لباسها میتونست مانع رسیدن دندون های اونا به پوست ما بشه.
زمان رفتن بود، صندلی رو زیر پامون گذاشتم تا همقد پنجره بشیم، روی صندلی بلند شدم و پنجره رو کمی باز کردم نگاهی به اطرافم انداختم و زمانیکه دیدم فاقد از هیولایی هست خودم رو بالا کشیدم و از پنجره به سمت بیرون خارج شدم، سریع حالت دفاعی گرفتم و منتظر بقیه موندم تا بیان بیرون، بالاخره بهترتیب همه از رختکن خارج شدیم و زمان جدا شدنمون بود: من ایتهوون میرم، کسی هست مسیرش اونور باشه!
یونا:من!من....
یوری:بقیه!
سرشون رو به دوطرف تکون دادن، از صورتشون نگرانی میبارید راحت نبود برای هیچکدوممون، اولین تجربهِمون بود و بهقدر واسهمون دشوار بود که انگار تو قفس حبس شده باشیم که توش هیچ آکسیژنِ وجود نداشت مسیر پرخطری در پیش داشتیم این تازه شروع ماجرا بود و ما نمیدونستم با برداشتن یه قدم ممکنه چی ببینیم.
یوری:زنده بمونین، باشه باید زنده بمونین این ماجرا تموم میشه و ما دوباره دوری هم جمع میشیم و دوباره تیممون رو تشکیل میدیم و برای مسابقات آماده میشیم، پس لطفا یهجایی امن براتون پیدا کنین و تا موقع که کمک برسه زنده بمونین، الانم باید بریم.
خداحافظیمون چندثانیهی طول نکشيد همه بهسمت های مخالف با سرعت راه افتادیم.
در پشتی تنها راه فرارمون بود زنجیر که دوری دستگیره در بود رو باز کردم و بعد سریع هردو خارج شدیم، درو بستیم و زنجیر که دستم بود رو دوری دستگیره پیچیدم تا باز نشه، و بعد هردو با سرعت پیشازحد شروع به دویدن کردیم ولی دراین راه مهمونهای ناخواسته زیادی داشتیم که هرثانیه جلو راهمون سبز میشد با چوب نمیشد به درستی از خود دفاع کرد چون هیچ آسیبی به اون هیولاها نمیرسوند، بالاخره به خیابانی رسیدند که به خونه یوری منتهی میشد خیابان که دیگه مث قبل نبود خون و نیمتنه های خورده شده و زامبیها همهجا رو فرا گرفته بود....
غلط املایی بود معذرت ❤
- ۷.۸k
- ۰۹ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط