در درونم باز زخمی کهنه سر وا کرده است

در درونم باز زخمی کهنه سر وا کرده است
اعتراضی هم ندارم در دلم جا کرده است

این دلم را بسته بر یک تارِ مویش،،افرین
بردلم چون انتخا... شایسته ای را کرده است

پای کوبان می نوازد ساز ناکوکش به دست
لعنتی امشب چه کُنسرتی که بر پا کرده است

دامنی دارد پر از گلهای وحشی بر تَنـَش
شالِ زردی در کمر بر بسته غوغا کرده است

عالَمی را مست حیران میکند با عطر خود
این زمینِ بایِرم را دشت گلها کرده است

گاه گاهی میزند سر تا که یادی هم کند
خوابم امدباز، امشب فتح رویا کرده است
دیدگاه ها (۳)

من از خورشید و ماه و آسمان ,بی عشق میترسممن از عمر دراز و بی...

دلم را که مرور میکنم...تمام آن از آن توستفقط نقطه ای از آن خ...

تنہایے یعنے آنلاین باشے همه فکر کنن خیلی مخا...

‌ ‌گر چه در دورترین شهر جهان محبوسماز همین دور ولی روی تو را...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط