ماه بعد

6ماه بعد:
+منتظر چی هستی؟بیا دیگه...
یه نگاه به برج انداختم...
_نمیشه الان نرم؟
اومد سمتم
+یونگ سوک رو بده بغلم...
_خوابیده مواظب باش
و اروم گذاشمش بغلش...
_سورا میشه تو ببریش؟منم‌میرم خونه هجین تا بیای...
+حرف نباشه...بلیطتو از تو‌کیفت در بیار
بلیطمو از توی کیفم در آوردم...سورا یونگ رو داد بغلم
+ خوش بگذره...معشوقه منو اذیت نکنی و‌مواظب باش از پله ها نیفتی
و بدون اینکه منتظر جواب از من بمونه رفت
مردد بودم...نمیدونستم برم یانه...
اصلا از اینکه اومده بودم کره حس خوبی نداشتم...
یه نگاه به یونگ سوک انداختم...لبخند نشست رو لبم...
_پسرم باید برفو ببینه مگه نه؟
رفتم بلیطو تحویل دادم و اروم اروم از پله ها رفتم بالا...وقتی رسیدم نشستم روی صندلی...برف اروم اروم داشت میومد...من از ته دلم عاشق برف بودم...
اروم دستمو‌کشیدم روی گونه یونگ سوک
_بیدار شو دیگه...من بخاطر تو‌اومدم اینجا
اروم چشماشو باز کرد...
خندیدم و نشوندمش روی پام
_نگاه کن برف چقد خوشگله...سفیده مثل صورتت
با ذوق دستاشو‌تکون داد...محکم بغلش کردم و سرشو بوسیدم...
_یونگ سوک...تو‌چرا هنوز کچلی؟ پس موهات کی میاد؟
زیپ سوییشرتشو بالا کشیدم
_هوا سرده...میترسم سرما بخوری...
یهو یاد اونروزی افتادم که ته سوییشرتشو تنم‌کرد...میگفت هوا سرده...یه لبخند محو نشست رو لبام...
_یونگ سوک...بنظرت بابات راجب تو‌بفهمه چیکار‌میکنه.؟
سرمو تکون دادم
_اصلا نمیخوام بهش فکر کنم...
برف که مینشست روی دستاش‌ذوق میکرد...با دیدن کاراش خندم میگرفت...
+رائل...خودتی؟
احساس کردم خون توی رگام منجمد شد...
جرعت نداشتم رومو برگردونم...
سرجام خشکم زده بود...
اروم سرمو‌چرخوندم سمت صدا...
نگاهش بین منو‌یونگ سوک میچرخید...
باصدای ارومی گفت:
+از... ازدواج...کردی؟
زبونم بند اومده بود...چقدر لاغر شده...
به اسمون نگاه کرد و دستشو روی چشماش گذاشت...
اروم از جام پاشدم...
دستشو برداشت...صورتش خیس اشک‌بود...
با بغض گفت:
+دیر رسیدم نه؟
باصدایی که خودم به زور میشنیدم گفتم:
_اینجا...چیکار میکنی؟
عصبی دستشو‌توی موهاش کشیدو بهم زل زد
+کاش حداقل زودتر میفهمیدم ازدواج کردی که اینهمه مدت...
زدم تو‌حرفش...
_یعنی متوجه نشدی؟
+چیو؟
دیدگاه ها (۸)

اشکام نمیذاشتن ببینمش..._من دیگه میرم...و از کنارش رد شدم......

خودمو ازش جدا کردم و سرشو اوردم بالا و اشکاشو با استینم پاک ...

من ده قلو میخوام فهمیدییییی؟پشت چشمی براش نازک کردم و با سور...

دم در منتظر موندم که هجین و یه جی بیان بالا...هجین اومد بالا...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁵⁷اروم تو راه رو عمارت راه میرفتم... تمام ف...

"سرنوشت "p,20...زنی رو توی عمارت دیدم که بچه ی گوگولی و خجال...

Part ¹²⁹ا.ت ویو:مثل اینکه خودش بود..به داخل راهنمایش کردم..و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط