ابر می بارد و من می شوم از یار جدا

ابر می بارد و من می شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا
دیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشم
مردمی کن، مشو از دیده خونبار جدا
نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این
مانده چون دیده ازان نعمت دیدار جدا
می دهم جان مرو از من، وگرت باور نیست
پیش از آن خواهی، بستان و نگهدار جدا
دیدگاه ها (۴)

مرا آرام میبینی سکوتم سخت تب دارد نمیدانی که چشمانم چه حالی ...

می زند باران و دلتنگی به من سر میزندباز یاد و خاطراتش بر دلم...

نریز باده که دستی به زلف یار ندارمدلم گرفته و کاری به روزگار...

تورا در کدام پیچ گم کردم؟یادش بخیر...چشم های تو غزل که نه......

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط