طوفانعشق پارتسیودو مهدیهعسگری
#طوفان_عشق #پارت_سی_و_دو #مهدیه_عسگری
یهو در باز شد و آرمین اومد داخل و درو بست...برگشت که با دیدن من ابرویی بالا انداخت و آروم آروم به سمتم اومد.....
قلبم محکم شروع به تالاپ و تولوپ کرد....نکنه ...نکنه بازم بخواد ازم سواستفاده کنه....بازم خوردم کنه....بازم منو بشکونه؟!.....
تموم این فکرای بی سر و ته باعث شده بود به تنم رعشه بیفته....رعشه از ترس دوباره اون حس وحشتناک و تجربه کردن.....
با مردمک هایی که بی شک میلرزیدن بهش خیره شدم...
تو چشماش که چند تا چیز مختلف هم زمان توش موج میزد خیره شدم....
میشد داخلشون غم و حسرت و تحسین و همزمان تشخیص داد...
میشد برق خاصی و داخل چشمای مشکی نافذش تشخیص داد....
آروم دستشو دور کمرم حلقه کرد که یه لحظه لرزیدم و.....
یهو در باز شد و آرمین اومد داخل و درو بست...برگشت که با دیدن من ابرویی بالا انداخت و آروم آروم به سمتم اومد.....
قلبم محکم شروع به تالاپ و تولوپ کرد....نکنه ...نکنه بازم بخواد ازم سواستفاده کنه....بازم خوردم کنه....بازم منو بشکونه؟!.....
تموم این فکرای بی سر و ته باعث شده بود به تنم رعشه بیفته....رعشه از ترس دوباره اون حس وحشتناک و تجربه کردن.....
با مردمک هایی که بی شک میلرزیدن بهش خیره شدم...
تو چشماش که چند تا چیز مختلف هم زمان توش موج میزد خیره شدم....
میشد داخلشون غم و حسرت و تحسین و همزمان تشخیص داد...
میشد برق خاصی و داخل چشمای مشکی نافذش تشخیص داد....
آروم دستشو دور کمرم حلقه کرد که یه لحظه لرزیدم و.....
- ۳.۱k
- ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط