میگفت این روزا هرقدر بیشتر میگذره دعواهای من و بابام بیشت
میگفت این روزا هرقدر بیشتر میگذره دعواهای من و بابام بیشتر میشه...
و هربار این دعواها بیشتر میشه من فاصله ام با همه بیشتر میشه...
دیگه کل خونه برام خلاصه شده توی تخت و یه گوشی...
صبح بیدار میشم برای نماز:
+ سلام
_ سلام😠 همینو میخواستید که من سرمابخورم؟
ظهر میخوام برم حمام:
_ اینو بده مامانت بگو درست بشوره... مردم باید بگن چرا یقه ات کثیفه؟
شب:
_ گند خونه رو برداشته... چیکار میکنید تو این خونه؟
و این دور باطل هر روز شدیدتر از قبل ادامه داره.
میگفت من یه زمانی به بابا حق میدادم و میگفتم بزرگترند. کنار همه اخلاقای بدشون ویژگیهای خوبم دارند...
هربار خواهر کوچیکم از بابا بد میگفت کلی دعواش میکردم...
اما به مرزی رسیدم که نمیتونم ادامه بدم...
نمیگم فرار و رها کردن راه درستیه...
اما اگه بخوام بلایی سر خودم یا اون نیارم این تنها گزینه است...
و هربار این دعواها بیشتر میشه من فاصله ام با همه بیشتر میشه...
دیگه کل خونه برام خلاصه شده توی تخت و یه گوشی...
صبح بیدار میشم برای نماز:
+ سلام
_ سلام😠 همینو میخواستید که من سرمابخورم؟
ظهر میخوام برم حمام:
_ اینو بده مامانت بگو درست بشوره... مردم باید بگن چرا یقه ات کثیفه؟
شب:
_ گند خونه رو برداشته... چیکار میکنید تو این خونه؟
و این دور باطل هر روز شدیدتر از قبل ادامه داره.
میگفت من یه زمانی به بابا حق میدادم و میگفتم بزرگترند. کنار همه اخلاقای بدشون ویژگیهای خوبم دارند...
هربار خواهر کوچیکم از بابا بد میگفت کلی دعواش میکردم...
اما به مرزی رسیدم که نمیتونم ادامه بدم...
نمیگم فرار و رها کردن راه درستیه...
اما اگه بخوام بلایی سر خودم یا اون نیارم این تنها گزینه است...
- ۵.۱k
- ۲۵ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط