P
P32
دخترک را نگاه کرد و آروم دستان رگی اش را روی پاهای ا.ت از روی پتو گذاشت و گفت: گشنت نیست از ناهار چیزی نخوردی
ا.ت سرش را بالا آورد و گفت: یونگی ما دیر ناهار خوردیم
یونگی: بازم تا الان چیزی نخوردی ...بگم اجوما میزو بچینه؟
ا.ت آروم گفت: نه اصلا نمیخوام غذا بخورم بگیرم بخوابم فردا ۷صب شیفت دارم یونگی نگاهی به دخترک کرد و گفت: شیفتی فردا؟
ا.ت: هوم
یونگی: من از امشب دیگه خیلی کم میام خونه احتمالا شرکت بمونم و سر باند باشم حواست به خودت باشه
ا.ت: هوم
یونگی آروم موهای دخترک را نوازش کرد و گفت: حالا یدونه از اون بوسات بده بیاد ببینم
ا.ت آروم خندیدم و آروم به بازوی یونگی زد و گفت: یااا یونگییییی
یونگی ناگهان دخترک را روی تخت خواباند و روش خیمه زد و همین باعث شد ا.ت جیغ خفه ای بزنه آروم بینی کوچک دخترک را بوسید و بعدشم لباش رو به بازی گرفت این اولین بار بود که ا.ت خودش هم همکاری میکرد ا.ت بین بوسه آروم خندید و پس از مدتی یونگی نفس زنان نگاهش کرد دخترک آروم رو لبای شوهر مافیایش خندید همین باعث شد یونگی لبخندی بزنه و بوسه ای کوتاه دوباره روی لبش بگذارد ا.ت آروم نگاهش کرد یونگی آروم پیشانی اش را به پیشانی ا.ت چسباند و گفتم: لعنت بهت، من فقط پیش توی لعنتی اینطوریم آنقدر ضعیف و بی دفاع آروم لبش را بوسید و گفت: چیکار کردی با یونگی که همه ازش میترسیدن و رام کسی نمیشد
ا.ت ریز ریز خندید .....
چندین ساعت بعد مرد از خانه رفتن بود و شب نبود دخترک کار هایش را کرد و به خواب رفت .... ساعت ۷صبح بیدار شد و بعد از حاضر شدن به بیمارستان رفت .......
یونگی ویو
وارد اتاق شد با همان چهره معروف سردش و بدون هیچ حرکت دیگری گفت : جنسا کجاست ؟
مرد روبه رویش لبخندی زد و گفت: نه دیگه مفتی نیست که
یونگی : من بهتر از هرکس دیگه ای میدونم که چه آدم کینه ای هستی
مرد چیزی نگفت
یونگی گفت: لوکاس رو یادته ؟.....مرد مشت هایش سفت شدن و گفت داریش؟ اون حرومیو بده همه جنسا مال تو
یونگی پوزخندی زد که مرد گفت: اصلا مین یونگی بزرگ چرا باید با این لوکاسه درپیت خوشبگذرونه؟
یونگی: خوشگذرونی نبود گه*خوری کرده بود یاد دادم بهش کار زشتیه همین .....
دخترک را نگاه کرد و آروم دستان رگی اش را روی پاهای ا.ت از روی پتو گذاشت و گفت: گشنت نیست از ناهار چیزی نخوردی
ا.ت سرش را بالا آورد و گفت: یونگی ما دیر ناهار خوردیم
یونگی: بازم تا الان چیزی نخوردی ...بگم اجوما میزو بچینه؟
ا.ت آروم گفت: نه اصلا نمیخوام غذا بخورم بگیرم بخوابم فردا ۷صب شیفت دارم یونگی نگاهی به دخترک کرد و گفت: شیفتی فردا؟
ا.ت: هوم
یونگی: من از امشب دیگه خیلی کم میام خونه احتمالا شرکت بمونم و سر باند باشم حواست به خودت باشه
ا.ت: هوم
یونگی آروم موهای دخترک را نوازش کرد و گفت: حالا یدونه از اون بوسات بده بیاد ببینم
ا.ت آروم خندیدم و آروم به بازوی یونگی زد و گفت: یااا یونگییییی
یونگی ناگهان دخترک را روی تخت خواباند و روش خیمه زد و همین باعث شد ا.ت جیغ خفه ای بزنه آروم بینی کوچک دخترک را بوسید و بعدشم لباش رو به بازی گرفت این اولین بار بود که ا.ت خودش هم همکاری میکرد ا.ت بین بوسه آروم خندید و پس از مدتی یونگی نفس زنان نگاهش کرد دخترک آروم رو لبای شوهر مافیایش خندید همین باعث شد یونگی لبخندی بزنه و بوسه ای کوتاه دوباره روی لبش بگذارد ا.ت آروم نگاهش کرد یونگی آروم پیشانی اش را به پیشانی ا.ت چسباند و گفتم: لعنت بهت، من فقط پیش توی لعنتی اینطوریم آنقدر ضعیف و بی دفاع آروم لبش را بوسید و گفت: چیکار کردی با یونگی که همه ازش میترسیدن و رام کسی نمیشد
ا.ت ریز ریز خندید .....
چندین ساعت بعد مرد از خانه رفتن بود و شب نبود دخترک کار هایش را کرد و به خواب رفت .... ساعت ۷صبح بیدار شد و بعد از حاضر شدن به بیمارستان رفت .......
یونگی ویو
وارد اتاق شد با همان چهره معروف سردش و بدون هیچ حرکت دیگری گفت : جنسا کجاست ؟
مرد روبه رویش لبخندی زد و گفت: نه دیگه مفتی نیست که
یونگی : من بهتر از هرکس دیگه ای میدونم که چه آدم کینه ای هستی
مرد چیزی نگفت
یونگی گفت: لوکاس رو یادته ؟.....مرد مشت هایش سفت شدن و گفت داریش؟ اون حرومیو بده همه جنسا مال تو
یونگی پوزخندی زد که مرد گفت: اصلا مین یونگی بزرگ چرا باید با این لوکاسه درپیت خوشبگذرونه؟
یونگی: خوشگذرونی نبود گه*خوری کرده بود یاد دادم بهش کار زشتیه همین .....
- ۱.۵k
- ۰۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط