روانی منp33(ادامه)

ویو یونگی
خیلی دختر سرسختیه
فکر کنم واقعا فقط برای ریاضی داره میاد پیشم
ولی خب از حق نگذریم تهیونگ چه سلیقه ای داره؟
ریز چشمی نگاهش میکردم..خیلی چشماش توی تور آفتاب خوشگله…یه همچین دختری قطعا کنار من باید باشه!نه کنار اون عوضیه ی سادیسمی…اما خب چرا الان به من نزدیک شده؟مگه تهیونگ رو دوست نداره؟آیگووو شاید دوباره اون کیم یه دیوونه بازی دراورده،خوبه کار منو آسون تر کرده
20min
جلوی در عمارت وایسادم و نگاهش کردم
انگار خیلی تعجب کرده،،البته حق هم داره چرا یه پسره مدرسه ای توی عمارت زندگی میکنه؟یه خنده ی ریزی کردم..سریع پیاده شدم و در رو براش باز کردم
نگاهم کرد و آروم پیاده شد..
هانا:آم میشه یه سوال بپرسم؟
یونگی:بگو کوچولو
هانا:توی این عمارت تنها زندگی میکنی؟
یونگی:هوممم..نه کوچولو
هانا:یعنی اینقدر پولداری؟منطقی نیست(تعجب)
یونگی:خب چیزه..اها ارث پدرمه
هانا:مگه بابات چیکاره بوده؟
یونگی:شرکت…اره شرکت داشته
هانا:اووو چقدر باحال
یونگی:اره..حالا نظرت چیه بیای داخل؟
هانا:اره اره بریم حواسم نبود(خنده ی ضایع)
از پله ها بالا رفتیم و دره عمارت رو باز کردم..اول اون رفت داخل بعدش من.رفتیم سمت سالن و نشستیم..سکوت عجیبی بینمون بود..بهتره خودم بحث رو باز کنم
یونگی:خب کتاب ریاضیت همراهته کوچولو؟
هانا:اره همراهمه..درش بیارم؟
یونگی:اره تا یکم بهت یاد بدم
هانا:اوکییییی
34min
تقریبا نیم ساعت گذشت..بهش چندتا مسئله دادم تا حل کنه..از اولش لباش توجهم رو جلب کرده..خیلی خوشمزه بنظر میان،نه نه یونگی باید سعی کنی خودت رو کنترل کنی..مسئله حل کرد رو بهم نگاه کرد
هانا:حل شد(لبخند)ببین درسته یا نه
نمیتونم نگاهم رو از روش بردارم..آروم آروم سرم رو نزدیکش کردم..انگار نمیتونستم خودم رو کنترل کنم..مثل یه گرگ تشنه بودم..با یه حرکت لبام رو روی لباش گذاشتم..دستم رو روی موهاش قفل کردم تا بتونم محکم ببوسمش..دستم رو آروم آروم از روی سرش آوردم روی گونش
حس کردم دستی روی فکم هست..دست این جوجه هست مثل اینکه،اونم شروع کرد به همکاری و چشم هامون بسته بود و توی حس بودیم..لباش به طرز عجیبی مزه ی خاصی داشت..انگار صدها ساله که دنبال همچین چیزیم.دلم نمیخواست ازش دل بکنم…توی حس بودیم که یهو یه صدای بلندی اومد انگار صدای در بود..لب هامون رو جدا کردیم و سرمون رو برگردوندیم که یهو….
دیدگاه ها (۱۳)

روانی منP34

روانی منp34(ادامه)

روانی منp33

روانی منP32

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟔𝟖در جعبه رو بستم و از اتاق کارم خارج شدم فک کن...

سنگدلچپتر * 22 *رفتم توی اتاقم،تمام کمدم رو زیر و رو کردم تا...

پلیس. ابلیس. part ²⁰جونگ کوک : برید خدارو شکر کنید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط