۵۶
دلینگ دلینگ
ا/ت: اومدن
م.ک: چیشده عزیزم چرا استرس داری؟
ا/ت: نمیدونم جونگکوک گفت یکی که خیلی وقته منتظرشی رو همراه خودش میاره میخوام بدونم کیه؟
م.ک: آروم باش
در باز شد
کوک: بفرمایید
یه زنه اومد داخل یکم به چهرش دقت کردم حالم بد شد نشستم رو زمین
م.ک: چیشد دخترم خوبی
زبونم حرکت نمیکرد نمیتونستم چیزی بگم
☆:جونگکوک این کیه؟ چرا بهش میگه دخترم
کوک: این مامان منه
☆: یونا دخترم خوبی؟
م.ک: یونا کیه؟ اشتباه اومدی
کوک: مامان بیا اینجا
م.ک: چیه؟ این کیه؟
کوک: مامان اصلی ا/ت
☆: یونا دخترم یونا
ا/ت: تووو ممااننممیی
☆: اره دخترم دلم برات تنگ شده بود
مامانمو بغل کردم و تو بغلش شروع کردم به گریه کردن
☆: عزیزدلم قشنگترینم فکرشو نمیکردم هیچوقت پیدات کنم
ا/ت: مامان
☆: جانم
ا/ت: خیلی دوست دارم
☆: منم همینطور
ا/ت: جونگکوک یه لحظه بیا
کوک: جانم
رفتم بغلش کردم
ا/ت: مامانمو از کجا پیدا کردی؟
کوک: بله؟ همون زنی بود که رسوندیمش هتل
ا/ت: چی؟ خودش بود
کوک: اره
ا/ت: میشه من یه هفته برم هتلش
کوک: نه مامانت بیاد اینجا زندگی کنه؟
ا/ت: میشه؟
کوک: چرا نشه
ا/ت: عاشقتم میدونستی؟
کوک: نه نمیدونستم
ا/ت: مامان
☆: چطور منو شناختی؟
ا/ت: بله؟اها مامان من تو این ۱۲سال یه شب بدون عکست نخوابیدم الان باورش برام سخته فک میکنم مردم
کوک: گفتم وسایلتو بیارند همینجا بمونی
☆: واقعا ممنون
ا/ت: مامان بیا این اتاق تو
☆: ـ😁
کوک: مامان چرا چیزی نمیگی؟
م.ک: چی بگم من تورو دیدم
☆: منو؟
م.ک: اره قبلا که جینو رو دوست داشتم ازت متنفر بودم چون زنش شدی
☆: لونا درسته؟
م.ک: بله
☆: منم متنفر بودم ازت
م.ک: ولی الان دوستیم چون منم ازش جدا شدم
☆: ازدواج کرده بودید؟
م.ک: اره
ا/ت: حرف اون عوضی رو نزنید مامان بیا بریم بخوابیم
☆: میخوای پیش من بخوابی؟
ا/ت: اره تو اتاق خودم تنهام خوشم از تنهایی نمیاد
☆: تو اتاق تنها میخوابی پیش جونگکوک نمیخوابی؟
یه نگاهی به جونگکوک کردم
ا/ت: نه ما هنوز ازدواج نکردیم
☆:جونگکوک راستمیگه
کوک: اره
م.ک: منم میخواستم بپرسم ولی خجالت میکشیدم
کوک: خب حالا این حرفارو بزارید کنار برید بخوابید
م.ک: شب بخیر
کوک: شب بخیر
دست مامانم رو گرفتم و رفتیم تو اتاق
پ.ک: بیا بهم بگو چیکار میکردی من نبودم
#فیک
#سناریو
ا/ت: اومدن
م.ک: چیشده عزیزم چرا استرس داری؟
ا/ت: نمیدونم جونگکوک گفت یکی که خیلی وقته منتظرشی رو همراه خودش میاره میخوام بدونم کیه؟
م.ک: آروم باش
در باز شد
کوک: بفرمایید
یه زنه اومد داخل یکم به چهرش دقت کردم حالم بد شد نشستم رو زمین
م.ک: چیشد دخترم خوبی
زبونم حرکت نمیکرد نمیتونستم چیزی بگم
☆:جونگکوک این کیه؟ چرا بهش میگه دخترم
کوک: این مامان منه
☆: یونا دخترم خوبی؟
م.ک: یونا کیه؟ اشتباه اومدی
کوک: مامان بیا اینجا
م.ک: چیه؟ این کیه؟
کوک: مامان اصلی ا/ت
☆: یونا دخترم یونا
ا/ت: تووو ممااننممیی
☆: اره دخترم دلم برات تنگ شده بود
مامانمو بغل کردم و تو بغلش شروع کردم به گریه کردن
☆: عزیزدلم قشنگترینم فکرشو نمیکردم هیچوقت پیدات کنم
ا/ت: مامان
☆: جانم
ا/ت: خیلی دوست دارم
☆: منم همینطور
ا/ت: جونگکوک یه لحظه بیا
کوک: جانم
رفتم بغلش کردم
ا/ت: مامانمو از کجا پیدا کردی؟
کوک: بله؟ همون زنی بود که رسوندیمش هتل
ا/ت: چی؟ خودش بود
کوک: اره
ا/ت: میشه من یه هفته برم هتلش
کوک: نه مامانت بیاد اینجا زندگی کنه؟
ا/ت: میشه؟
کوک: چرا نشه
ا/ت: عاشقتم میدونستی؟
کوک: نه نمیدونستم
ا/ت: مامان
☆: چطور منو شناختی؟
ا/ت: بله؟اها مامان من تو این ۱۲سال یه شب بدون عکست نخوابیدم الان باورش برام سخته فک میکنم مردم
کوک: گفتم وسایلتو بیارند همینجا بمونی
☆: واقعا ممنون
ا/ت: مامان بیا این اتاق تو
☆: ـ😁
کوک: مامان چرا چیزی نمیگی؟
م.ک: چی بگم من تورو دیدم
☆: منو؟
م.ک: اره قبلا که جینو رو دوست داشتم ازت متنفر بودم چون زنش شدی
☆: لونا درسته؟
م.ک: بله
☆: منم متنفر بودم ازت
م.ک: ولی الان دوستیم چون منم ازش جدا شدم
☆: ازدواج کرده بودید؟
م.ک: اره
ا/ت: حرف اون عوضی رو نزنید مامان بیا بریم بخوابیم
☆: میخوای پیش من بخوابی؟
ا/ت: اره تو اتاق خودم تنهام خوشم از تنهایی نمیاد
☆: تو اتاق تنها میخوابی پیش جونگکوک نمیخوابی؟
یه نگاهی به جونگکوک کردم
ا/ت: نه ما هنوز ازدواج نکردیم
☆:جونگکوک راستمیگه
کوک: اره
م.ک: منم میخواستم بپرسم ولی خجالت میکشیدم
کوک: خب حالا این حرفارو بزارید کنار برید بخوابید
م.ک: شب بخیر
کوک: شب بخیر
دست مامانم رو گرفتم و رفتیم تو اتاق
پ.ک: بیا بهم بگو چیکار میکردی من نبودم
#فیک
#سناریو
- ۴۷.۷k
- ۲۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط