بازی مرگ
[ بازی مرگ ]
پارت 113
( دو سال بعد )
گیره موی صورتی رنگ خوشگل رو توی موهای مشکی رنگ دخترش گذاشت
با اینکه فقط یک سالش بود خیلی زیبا و خوشگل مانند یک فرشته می موند
به آرومی هری دخترش رو در بغلش گرفت بلافاصله از اتاق صورتی رنگ خارج شد از پله ها سفید پایین رفت و به سالن قشنگ سفید رنگ رسید
جونگ کوک روی مبل تو سالن نشسته و کتاب میخواند با دیدن همسر زیباییش و دختر نازش کتاب رو بست و گذاشت کنارش هری آهسته سمتش آمد و جی یونگ کوچولو رو دست جونگ کوک داد دختر کوچولو با دیدن پدرش جیغی از خوشحالی کشید و دست هاشو گذاشت روی گونه های باباش صدا های نامفهومی از خودش در می آورد شاید اون بچه فکر میکرد پدرش و مادرش زبونش رو میفهمند جونگ کوک نرم لپ سفید دخترش رو بوسید و گفت : عشق بابایی چقدر خوشگل شده
هری با دامن سفید و بلیز بی شانه آبی رنگ همراه کفش های آبی که پوشیده بود مانند یک فرشته شده بود با لحن بسیار زیبای نجوا کرد : من میرم ناهار درست کنم
با قدم های آهسته ای به سمته آشپزخانه ای که تم سفید و زرد داشت رفت
بلافاصله دست هایش را شست و از یخچال چیز های برداشت و گذاشت روی اپن مشغول خوردن کردنشون شد
طی این دو سال همه چیز خوب پیش رفته بود نه دیگه محفلی بود نه مافیایی نه جنگی نه دشمنی همه آرام و مانند یک آدم های عادی زندگی میکردند
مثله یه خانم خانه دار ناهار رو خیلی زود درست کرد
به آرومی صدا زد : عشقم بیاید ناهار حاضره
ثانیه ای نگذشت که جونگ کوک همراه دخترش وارده آشپزخانه شد کوچولو رو روی صندلی مخصوصش نشوند و به سمته همسرش رفت
و از پشت بغلش کرد نرم گردنش رو بوسید و گفت : خانمم خوشگل من کارش تموم نشده
هری زیبا خندید و گفت : دیگه کارم تموم شد عشقم
جونگ کوک ازش فاصله گرفت و روی صندلی نشست هری بعد از برداشتن کیمچی روی صندلی کنار دخترش نشست به آرومی موهاشو نوازش کرد
هری : خوشگل مامانی امروز چه سره حاله مگه نه بابایش
جونگ کوک : آره دخترم مونو امروز ببریم پارک ها
خندید و شروع به خوردن ناهارش کرد هری درحین دادن غذا به دخترش خودش هم میخورد جونگ کوک در حین خوردن غذا گفت : بعد از ناهار کوچولو رو ببریم پارک
هری سری تکان داد و گفت : خیلی خوب میشه
پارت 113
( دو سال بعد )
گیره موی صورتی رنگ خوشگل رو توی موهای مشکی رنگ دخترش گذاشت
با اینکه فقط یک سالش بود خیلی زیبا و خوشگل مانند یک فرشته می موند
به آرومی هری دخترش رو در بغلش گرفت بلافاصله از اتاق صورتی رنگ خارج شد از پله ها سفید پایین رفت و به سالن قشنگ سفید رنگ رسید
جونگ کوک روی مبل تو سالن نشسته و کتاب میخواند با دیدن همسر زیباییش و دختر نازش کتاب رو بست و گذاشت کنارش هری آهسته سمتش آمد و جی یونگ کوچولو رو دست جونگ کوک داد دختر کوچولو با دیدن پدرش جیغی از خوشحالی کشید و دست هاشو گذاشت روی گونه های باباش صدا های نامفهومی از خودش در می آورد شاید اون بچه فکر میکرد پدرش و مادرش زبونش رو میفهمند جونگ کوک نرم لپ سفید دخترش رو بوسید و گفت : عشق بابایی چقدر خوشگل شده
هری با دامن سفید و بلیز بی شانه آبی رنگ همراه کفش های آبی که پوشیده بود مانند یک فرشته شده بود با لحن بسیار زیبای نجوا کرد : من میرم ناهار درست کنم
با قدم های آهسته ای به سمته آشپزخانه ای که تم سفید و زرد داشت رفت
بلافاصله دست هایش را شست و از یخچال چیز های برداشت و گذاشت روی اپن مشغول خوردن کردنشون شد
طی این دو سال همه چیز خوب پیش رفته بود نه دیگه محفلی بود نه مافیایی نه جنگی نه دشمنی همه آرام و مانند یک آدم های عادی زندگی میکردند
مثله یه خانم خانه دار ناهار رو خیلی زود درست کرد
به آرومی صدا زد : عشقم بیاید ناهار حاضره
ثانیه ای نگذشت که جونگ کوک همراه دخترش وارده آشپزخانه شد کوچولو رو روی صندلی مخصوصش نشوند و به سمته همسرش رفت
و از پشت بغلش کرد نرم گردنش رو بوسید و گفت : خانمم خوشگل من کارش تموم نشده
هری زیبا خندید و گفت : دیگه کارم تموم شد عشقم
جونگ کوک ازش فاصله گرفت و روی صندلی نشست هری بعد از برداشتن کیمچی روی صندلی کنار دخترش نشست به آرومی موهاشو نوازش کرد
هری : خوشگل مامانی امروز چه سره حاله مگه نه بابایش
جونگ کوک : آره دخترم مونو امروز ببریم پارک ها
خندید و شروع به خوردن ناهارش کرد هری درحین دادن غذا به دخترش خودش هم میخورد جونگ کوک در حین خوردن غذا گفت : بعد از ناهار کوچولو رو ببریم پارک
هری سری تکان داد و گفت : خیلی خوب میشه
- ۱۰.۱k
- ۰۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط