پسری عاشق دختری نابینایی شد هرروز وقتی به دیدارش میرفت

پسری عاشق دختری نابینایی شد . هرروز وقتی به دیدارش میرفت، دختر میگفت :
اگه چشام میدید ،
بهترین گلهای دنیا رو برات میچیدم،
شبانه روز نگات میکردم ،
لباست رو خودم انتخاب میکردم، تورو خوشبخت ترین مردعالم میکردم...
بعد مدتی ،
یکی پیداشد ،
چشماشو هدیه داد به دختره...
اولین بار که پسر رودید ،
فهمید پسر نابیناست...
گفت :
عمری خودم نابینا بودم ،
نمیتونم با یه نا بینا زندگی کنم...، خواست که پسر رو ترک کنه،
پسر ه تنها یک جمله گفت :

« هرجارفتی مواظب چشمام باش»
دیدگاه ها (۱)

ﺍﻓﺴﻮﺱ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ے "ﮐﺸﻴﺪﻧـﮯﻫﺎ" ﺳﻴﮕﺎر ﻧﻴﺴﺖ . . .ﻧﻪ ﻧَﺦ . . . ﻧﻪ پ...

اگــــــہ بخاطـــر یہ دخٺــــــر بـــتـــونــے از بقیہ دخٺــ...

➢╳ یڪے از بـــدتـــرین لحظــــہ هاے زندگیــم ➣╳ لحظـــہ ایــ...

⇚ﻧﻔـڕﯾـﻦ ﺑـــہ ﺗــــــــؤ ڪــہ ﺑــہ ﻣـــﻦ ﮔـﻔـﺘــے:❂❂⇚ﺗــﻮﺳـ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط