نفرت در برابر عشقی که بهت دارم
{{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم}}
پارت 110
مادر بزرگ : دخترم نگران نباش پدر بزرگت حتما یه چیزی میدونه
که میخواد اینکارو بکنه
ا،ت چیزی نگفت و روی تخت نشست که مادر بزرگ اش لباسی از پاکت توی دستش بیرون آورد و روی تخت گذاشت ا،ت نگاهی به لباس انداخت
ا،ت : من اینو نمیپوشم
مادر بزرگ : ولی پدر بزرگت گفت باید این لباس رو بپوشی
ا،ت : یکی از لباسای خودمو میپوشم این اصلا به استايل من نمیاد
مادر بزرگ : دخترم غر نزن مگه نمیخواستی پدر بزرگت ترو ببخشه پس هر کاری که میگه رو انجام بده
ا،ت : باشه میپوشم
مادر بزرگ : بلند شو باید آماده بشی داره دیر میشه
ا،ت از روی تخت بلند شد و وارد حمام شد بعد از گرفتن دوش از حمام بیرون اومد و به لباسی که روی تخت گذاشته بود رو برداشت و پوشید
لباس بلند ساده صورتی بود که اصلا به استايل نمیخورد
جلوی میز آرایشش نشست و یه آرایش ظریف که به لباسی بیاد رو انجام داد و با گیره ای موهاش رو دم اسپی بست و کمی از موهاش روی پیشونیش راها کرد و از جلوی میز آرایشش بلند شد
توی آینه قدیش به خودش نگاهی انداخت و دستی روی لباسش کشید
تا دو هفته پیش آرزوی همچین شبی رو داشت
ولی الان نمیدونست چه حسی داره و الان که موضوع فقد خودش نیست باید چیکار کنه با قلبش تصمیم بگی یا با عقلش توی افکارش غرق بود که با صدای خدمتکار از افکارش بيرون امد
خدمتکار : خانم مهمونا اومدن مادر بزرگ تون شما رو صدا میکنن
ا،ت : باشه الان میام
از اتاق خارج شد و به سمته سالون رفت تعظيم کوتاهی کرد و روی صندلی نشست و نگاهای سنگین فردی رو روی خودش حس میکرد
سرش رو بلند کرد و به جونگکوک که داشت با چشماش آنالیز میکرد نگاهی انداخت که پدر جونگکوک با لحن جدی و سردش شروع به حرف شدن کرد
پ/جونگکوک : دلیل اومد مون به اینجا مشخصه پس فقد برای مراسم ازدواج تاریخ مناسبی رو تعیین کنیم
پدر بزرگ : منم موافقم خیلی تولش نمیدیم هرچه زود تر بهتر و نیاز به تشریفات زیادی نیست
مادر بزرگ اش با مادر جونگکوک درحال حرف زدن بودن
ا،ت از کلافگی اخمی روی صورتش نشست بود و نگاهش رو به زمين دوخت بود و جونگکوک متوجه حالش شد و فقد نگاهش روی اون بود
که ا،ت سرگیجه رفت و حالت تهوع بدی بهش دست داد
نمیتونست از اونجا خارج بشه به چه بهونه ای میرفت توی اتاق اش از روی مبل بلند شد که مادر بزرگ اش گفت
مادر بزرگ : کجا میری دخترم
ا،ت که احساس میکرد الان که بالا بیاره به سختی لباش رو از هم فاصله داد
ا،ت : میرم به آشپزخونه سر بزنم.........ادامه دارد
پارت 110
مادر بزرگ : دخترم نگران نباش پدر بزرگت حتما یه چیزی میدونه
که میخواد اینکارو بکنه
ا،ت چیزی نگفت و روی تخت نشست که مادر بزرگ اش لباسی از پاکت توی دستش بیرون آورد و روی تخت گذاشت ا،ت نگاهی به لباس انداخت
ا،ت : من اینو نمیپوشم
مادر بزرگ : ولی پدر بزرگت گفت باید این لباس رو بپوشی
ا،ت : یکی از لباسای خودمو میپوشم این اصلا به استايل من نمیاد
مادر بزرگ : دخترم غر نزن مگه نمیخواستی پدر بزرگت ترو ببخشه پس هر کاری که میگه رو انجام بده
ا،ت : باشه میپوشم
مادر بزرگ : بلند شو باید آماده بشی داره دیر میشه
ا،ت از روی تخت بلند شد و وارد حمام شد بعد از گرفتن دوش از حمام بیرون اومد و به لباسی که روی تخت گذاشته بود رو برداشت و پوشید
لباس بلند ساده صورتی بود که اصلا به استايل نمیخورد
جلوی میز آرایشش نشست و یه آرایش ظریف که به لباسی بیاد رو انجام داد و با گیره ای موهاش رو دم اسپی بست و کمی از موهاش روی پیشونیش راها کرد و از جلوی میز آرایشش بلند شد
توی آینه قدیش به خودش نگاهی انداخت و دستی روی لباسش کشید
تا دو هفته پیش آرزوی همچین شبی رو داشت
ولی الان نمیدونست چه حسی داره و الان که موضوع فقد خودش نیست باید چیکار کنه با قلبش تصمیم بگی یا با عقلش توی افکارش غرق بود که با صدای خدمتکار از افکارش بيرون امد
خدمتکار : خانم مهمونا اومدن مادر بزرگ تون شما رو صدا میکنن
ا،ت : باشه الان میام
از اتاق خارج شد و به سمته سالون رفت تعظيم کوتاهی کرد و روی صندلی نشست و نگاهای سنگین فردی رو روی خودش حس میکرد
سرش رو بلند کرد و به جونگکوک که داشت با چشماش آنالیز میکرد نگاهی انداخت که پدر جونگکوک با لحن جدی و سردش شروع به حرف شدن کرد
پ/جونگکوک : دلیل اومد مون به اینجا مشخصه پس فقد برای مراسم ازدواج تاریخ مناسبی رو تعیین کنیم
پدر بزرگ : منم موافقم خیلی تولش نمیدیم هرچه زود تر بهتر و نیاز به تشریفات زیادی نیست
مادر بزرگ اش با مادر جونگکوک درحال حرف زدن بودن
ا،ت از کلافگی اخمی روی صورتش نشست بود و نگاهش رو به زمين دوخت بود و جونگکوک متوجه حالش شد و فقد نگاهش روی اون بود
که ا،ت سرگیجه رفت و حالت تهوع بدی بهش دست داد
نمیتونست از اونجا خارج بشه به چه بهونه ای میرفت توی اتاق اش از روی مبل بلند شد که مادر بزرگ اش گفت
مادر بزرگ : کجا میری دخترم
ا،ت که احساس میکرد الان که بالا بیاره به سختی لباش رو از هم فاصله داد
ا،ت : میرم به آشپزخونه سر بزنم.........ادامه دارد
- ۱۲.۳k
- ۲۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط