دریا شاهد بود
دریا شاهد بود
P:2
سه تایی تو راه رو راه می رفتیم انقدر هیجان داشتم که نمی فهمیدم راجب چی حرف می زنن از طرفی هیجان دیدن این دوتا یه خورده بعدم که بقیه به سالن غذا خوری رسیدیم پسری زیبا با لب های قلوه ای برامون دست تکون داد اوه آقای هندسام
جیمین : سلام..بچه ها این دوستم ا.ت عه تازه آشنا شدیم ، امروز با ما ناهار می خوره... ا.ت اینا دوستام جیهوپ،جونگ کوک،جین،یونگی و تهیونگ هستن
ا.ت : سلام
جیمین : بشین
و صندلی رو برام عقب کشید
ا.ت : ممنونم ( لبخند )
جیمین : خواهش می کنم ( لبخند )
جونگ کوک : من میرم غذا ها رو بیام
جیهوپ : منم باهات میام
جونگ کوک : بریم
و چشمکی نثارم کرد با اینکه بایسم نبود ولی خب قلبم داشت از جاش دو می اومد سرم و چرخوندم روبه رو و با چهره جذاب اون مواجه شدم صورتش مظهر زیبایی بود که فرشتگان روی صورتش بوسه زدن موهای حالت دارش آدم و اغوا می کرد متوجه نگاه خیره من شد و روش رو بر گردوند سمت من و
گفت : دید زدنت تموم شد ؟
ا.ت : منظورت چیه ؟
گفت : منظورم و واضح گفتم
یونگی : تهیونگ ولش کن ... بی خیال
جونگ کوک و جیهوپ اومدن و غذا هارو رو میز گذاشتن با عصبانیت تمام و حرص از صندلی پاشدم که موجب صدای صندلی شد که جیمین گفت
جیمین : ا.ت کجا میری ؟
ا.ت : از دوستتون بپرسید
تهیونگ : منظورت چیه؟
ا.ت : منظورم و واضح گفتم
و از سالن غذا خوردی خارج شدم وبه سمت کلاس حرکت کردم روی صندلیم نشستم و همین طور زمزمه وار با خودم حرف می زندم : آخه دختره ی احمق چرا باید جوابشو می دادی اصلا تقصیر اون بود آخه چرا انقدر تخسه؟ که با صدا شدن اسمم توسط یه نفر سرم و چر خوندم و با جیمین مواجه شدم
جیمین : ده ساعته صدات می زنم کجایی؟
اعصابم خورد بود
ا.ت : تو راه.....چی می گی ؟
جیمین : ناهار نمی خوری ؟
ا.ت : نه....الانم ساکت
جیمین: وا چرا این طوری شد ؟
معلم ادبیات واد کلاس شد و بعد از حضور غیاب شروع به درس دادن کرد منم تو فکر بودم و با خودم می گفتم : چرا وقتی ۱۷ ساله بود این طوری بود ؟ خوبه تغییر کرده اما حالا که فکر می کنم روش درست بر خورد با ورژن نابالغ تهیونگ همینه " حاضر جوابی " بعد از چند تا کلاس زنگ خورد و منم آروم شدم و به خونه رفتم وقتی رسیدم بابام خونه نبود و یه نامه و غذا رو میز بود که بیانگر شب کار بودنش بود غذا رو خوردم و خوابیدم
فردا صبح مدرسه / ویو ا.ت
Na_hido
P:2
سه تایی تو راه رو راه می رفتیم انقدر هیجان داشتم که نمی فهمیدم راجب چی حرف می زنن از طرفی هیجان دیدن این دوتا یه خورده بعدم که بقیه به سالن غذا خوری رسیدیم پسری زیبا با لب های قلوه ای برامون دست تکون داد اوه آقای هندسام
جیمین : سلام..بچه ها این دوستم ا.ت عه تازه آشنا شدیم ، امروز با ما ناهار می خوره... ا.ت اینا دوستام جیهوپ،جونگ کوک،جین،یونگی و تهیونگ هستن
ا.ت : سلام
جیمین : بشین
و صندلی رو برام عقب کشید
ا.ت : ممنونم ( لبخند )
جیمین : خواهش می کنم ( لبخند )
جونگ کوک : من میرم غذا ها رو بیام
جیهوپ : منم باهات میام
جونگ کوک : بریم
و چشمکی نثارم کرد با اینکه بایسم نبود ولی خب قلبم داشت از جاش دو می اومد سرم و چرخوندم روبه رو و با چهره جذاب اون مواجه شدم صورتش مظهر زیبایی بود که فرشتگان روی صورتش بوسه زدن موهای حالت دارش آدم و اغوا می کرد متوجه نگاه خیره من شد و روش رو بر گردوند سمت من و
گفت : دید زدنت تموم شد ؟
ا.ت : منظورت چیه ؟
گفت : منظورم و واضح گفتم
یونگی : تهیونگ ولش کن ... بی خیال
جونگ کوک و جیهوپ اومدن و غذا هارو رو میز گذاشتن با عصبانیت تمام و حرص از صندلی پاشدم که موجب صدای صندلی شد که جیمین گفت
جیمین : ا.ت کجا میری ؟
ا.ت : از دوستتون بپرسید
تهیونگ : منظورت چیه؟
ا.ت : منظورم و واضح گفتم
و از سالن غذا خوردی خارج شدم وبه سمت کلاس حرکت کردم روی صندلیم نشستم و همین طور زمزمه وار با خودم حرف می زندم : آخه دختره ی احمق چرا باید جوابشو می دادی اصلا تقصیر اون بود آخه چرا انقدر تخسه؟ که با صدا شدن اسمم توسط یه نفر سرم و چر خوندم و با جیمین مواجه شدم
جیمین : ده ساعته صدات می زنم کجایی؟
اعصابم خورد بود
ا.ت : تو راه.....چی می گی ؟
جیمین : ناهار نمی خوری ؟
ا.ت : نه....الانم ساکت
جیمین: وا چرا این طوری شد ؟
معلم ادبیات واد کلاس شد و بعد از حضور غیاب شروع به درس دادن کرد منم تو فکر بودم و با خودم می گفتم : چرا وقتی ۱۷ ساله بود این طوری بود ؟ خوبه تغییر کرده اما حالا که فکر می کنم روش درست بر خورد با ورژن نابالغ تهیونگ همینه " حاضر جوابی " بعد از چند تا کلاس زنگ خورد و منم آروم شدم و به خونه رفتم وقتی رسیدم بابام خونه نبود و یه نامه و غذا رو میز بود که بیانگر شب کار بودنش بود غذا رو خوردم و خوابیدم
فردا صبح مدرسه / ویو ا.ت
Na_hido
- ۳.۱k
- ۰۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط