شیلان
*شیلان*
شیلان:
مات ومتحیر هیرسا رو نگاه کردم یه نگاه بهم انداخت وروشو برگردوند ومشغول گرم کردن چیزی بود
- برگشتی شیلان
مامان هنگامه رو نگاه کردم با مهربونی گفت : شیر گرم کردم گفتم بخورین هوا یکم بد شده
ساکت مامان هنگامه رو نگاه می کردم لبخند زد وگفت : چی شده دخترم
به هیرسا نگاه کردم یه لیوان پر شیر ریخت واز کنارم رفت مامان هنگامه سری تکون داد وگفت : باهات حرف نزد ؟!
- نه
مامان : ناراحت نشو اون دلش صافه
- کی اومده
مامان : دیشب اومده انگار دوچرخه اتم اورده
- هیرسا آورد
مامان : اره
تو دلم ذوق کردم این یعنی باز هیرسا شیطنت کرده وسر به سرم گذاشته می شد امیدوار بشم بگم که منو بخشیده
مامان : نرفتی پیش عموت
- نه هوا بد بود نرفتم چقدرم پیاده اومدم
مامان لبخند زدوگفت : پس باز پسرم شیطنت کرده
لبخند زدم وخوشحال بودم هیرسا منو بخشیده؟؟؟!!!!! فکر نکنم من خیلی کار بدی کرده بودم
واسه شام بلاخره اومدپایین وبه عمو سلام کرد چای بردم وگذاشتم جلوشون عمو یه دست مبل خوشگل خریده بود وخونه رو از طرح سنتی یکم در اورده بود هر چند مبل ها سنتی بود واز چوب بودن
هیرسا با گوشیش سرگرم بود وعمو با لبخند چای برداشت وگفت : دستت درد نکنه عمو
لبخند کمرنگی زدم ورفتم تو آشپزخونه وکمک کردم میز شام رو چیدیم
مامان هنگامه صداشون کرد بلند شدن اومدن پشت میز
هیرسا اروم گفت : بچه ها کی میان
عمو : فردا واسه نهار همشون اینجان
هیرسا : چه خوب دلم براشون تنگ شده
یعنی دلش برای من تنگ نشده بود
با غذام بازی می کردم عمو اروم گفت : چرا نمی خوری دخترم
سرمو اوردم بالا چشای هیرسا کنجکاو روم بود لبخند کمرنگی زدم که نمی زدم بهتر بودوسرمو اوردم پایین
شیلان:
مات ومتحیر هیرسا رو نگاه کردم یه نگاه بهم انداخت وروشو برگردوند ومشغول گرم کردن چیزی بود
- برگشتی شیلان
مامان هنگامه رو نگاه کردم با مهربونی گفت : شیر گرم کردم گفتم بخورین هوا یکم بد شده
ساکت مامان هنگامه رو نگاه می کردم لبخند زد وگفت : چی شده دخترم
به هیرسا نگاه کردم یه لیوان پر شیر ریخت واز کنارم رفت مامان هنگامه سری تکون داد وگفت : باهات حرف نزد ؟!
- نه
مامان : ناراحت نشو اون دلش صافه
- کی اومده
مامان : دیشب اومده انگار دوچرخه اتم اورده
- هیرسا آورد
مامان : اره
تو دلم ذوق کردم این یعنی باز هیرسا شیطنت کرده وسر به سرم گذاشته می شد امیدوار بشم بگم که منو بخشیده
مامان : نرفتی پیش عموت
- نه هوا بد بود نرفتم چقدرم پیاده اومدم
مامان لبخند زدوگفت : پس باز پسرم شیطنت کرده
لبخند زدم وخوشحال بودم هیرسا منو بخشیده؟؟؟!!!!! فکر نکنم من خیلی کار بدی کرده بودم
واسه شام بلاخره اومدپایین وبه عمو سلام کرد چای بردم وگذاشتم جلوشون عمو یه دست مبل خوشگل خریده بود وخونه رو از طرح سنتی یکم در اورده بود هر چند مبل ها سنتی بود واز چوب بودن
هیرسا با گوشیش سرگرم بود وعمو با لبخند چای برداشت وگفت : دستت درد نکنه عمو
لبخند کمرنگی زدم ورفتم تو آشپزخونه وکمک کردم میز شام رو چیدیم
مامان هنگامه صداشون کرد بلند شدن اومدن پشت میز
هیرسا اروم گفت : بچه ها کی میان
عمو : فردا واسه نهار همشون اینجان
هیرسا : چه خوب دلم براشون تنگ شده
یعنی دلش برای من تنگ نشده بود
با غذام بازی می کردم عمو اروم گفت : چرا نمی خوری دخترم
سرمو اوردم بالا چشای هیرسا کنجکاو روم بود لبخند کمرنگی زدم که نمی زدم بهتر بودوسرمو اوردم پایین
- ۲۱.۵k
- ۲۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط