پارت ۶ فیک دشت باز

یه مرد جلوم ایستاد
یادم افتاد که الی بهم گفت سمت مردای عمارت نرم
یه لحظه ترسیدم و میخواستم فرار کنم که دستم رو گرفت گفت کجا نیری من که باهات کاری ندارم اگه دنبال جسی هستی دنبالم بیا
نمیدونستم بخندم یا بترسم یا ذوق کنم یا داد بزنم
دستم رو ول کرد گفت دنبالم بیا اونجاس
چند لحظه نگاش کردم برگشت. گفت. چرا نمیای
ا.ت: بخشید الان میام
راه افتادم وارد طویله شدم. درست جسی جلوم بود
اشک تو چشمام جمع شد و سریع اسب قشنگم رو بقل کردم و به ارموی تو گوشش گفتم
مرسی تنهام نزاشتی ولی الان فقط تورو دارم. میتونی تا ابد پیشم بمونی ☆
یه لحظه اون مرد گفت اسم من مایکل عه
ا.ت : اسم منم ....
مایکل : میدونم ا.ت. پدر مادرت به خاندان ما خیلی لطف داشتن
ا.ت: آره همه بهم میگن ولی خب الان اونا دیگه نیستن ( با بغض)
مایکل : گریه نکن اشکال نداره امیدوارم بانو مین ماجرا رو برات تعرف کنه
ا.ت : چه ماجرایی ؟
مایکل : خودت میفهمی راستی ۲۰ دقیقه مونده به ناهار برو
ا.ت: حواست به جسی هست راستی تو اسمش رو از کجا بلد بودی ؟
مایکل : آره حواسم هست این یه رازه خودت میفهمی برو
ا.ت : باشه فعلا
ویو مایکل
خیلی دختر خوبیه حیف که نمیتونم واقعیت رو بهش بگم امید وارم آسیب نبینه. نه جسی ؟ گشنته؟ بیا
ویو ا.ت
سریع راه افتادم و دویدم تا رسیدم به در درو باز کردم و به سمت غذا خوری راه افتادم
در زدم
بانو مین: بیا ( جدی ولی کمی ترس )
وارد شدم یونگی پدرش و مادرش دور میز نشسته بودن
مادر یونگی : بیا بشین هرچقدر میخوای غذا بخور ( لبخند )
پدر یونگی : چقدر چشمات باد کرده یادم بنداز به خدمتکار بگم برات سیب‌زمینی پوست بگیره بزار رو چشمت
ا.ت : ممنون ( اروم و با کمی لرزش )
شروع کردم غذا خوردن گشنم بود ولی بغضم. نذاشت زیاد گشنگیم رو رفع کنم توی دام میگفتم الان زندگی من یه باره با خاک یکسان شده هعی مامان
غذا تمام شد
مادر یونگی : روبه ا.ت کردم و حس کردم تو چشماش اشک عه به بازوش نگاه کردم باند پیچیده بود و
کمی پاهاش کبود بود و چشماش قرمز
رو به شوهرم کردم و علامت دادم که شروع کن
پدر یونگی : دختر خوب به حرفم گوش بده
ا. ت : سرم رو بالا کردم و گفتم چشم
پدر یونگی: ما بابات این اتفاق خیلی ناراحتیم و ......
دیدگاه ها (۰)

پارت ۷ دشت باز

پارت ۵ دشت باز

هر روز یه قسمت از فیک رو میزارم

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩 ⁵⁵ا/ت: خون خودم رو ریختم که قسم بخورم هیچو...

love Between the Tides²⁹م: تو خونه ی ما براش نامه نوشته بودی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط